جدول جو
جدول جو

معنی ناشیرین - جستجوی لغت در جدول جو

ناشیرین
مقابل شیرین. تلخ. که شیرین نیست، سمج. سمیج. (دهار) : جگرها خون می شد که اگر این ناشیرین تا وقت غلا در کرمان بماند چه منصوبه های ظلم فرومی چیند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 21) ، ناپسند. ناموافق. زشت. قبیح. ناخوش. نامناسب. نادلنشین: و وی را (حسنک را مواجر خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد عامۀ مردم وی را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ناشیرین
تلخ آن چرخ ناشیرین لقب ازدست بوست کرده لب شیرین تر ازاشک طرب کز چشم بینا ریخته. (خاقانی. سج. 3) مقابل شیرین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
نااستادی. غرارت. بی تجربگی. ناآزموده کاری. عدم مهارت. ناآزمودگی. ناپختگی. رجوع به ناشی شود
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ طبری، داس، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ کِ)
دهی از دهستان براکوه است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِری یو)
خاندان و احفاد ناشر بن تیم بن سملقه را ناشریون گویند و این خاندان در زبید یمن به فضل وفقه معروفند. از مشاهیر این خاندانند: 1- قاضی موفق الدین علی بن محمد بن ابی بکر الناشری، شاعر الاشراف، که به سال 739 هجری قمری در تعز وفات کرد. 2- نوادۀ او الشهاب احمد بن ابی بکر بن علی که ریاست العلم در زبید بدو منتهی شد. 3- و همچنین برادر او علی بن ابی بکر که حکمران زبید بود. 4- و پدر این دو قاضی ابوبکر که فقه را از پدر خود آموخت و به سال 772 در تعز درگذشت. 5- و ازین خاندانست قاضی ابوالفتوح عبدالله بن محمد بن عبدالله بن عمر الناشری که به سال 814 قاضی مهجم بود و در همانجا وفات یافت و او را چهار برادر بود که همه در مهجم و کدراء به کار خطابه و تدریس مشغول بودند. 6- و هم ازین خاندان است فقیه پرهیزگار ابراهیم الناشری که در کدراء به سال 817 درگذشت. 7- و علی بن محمد بن اسماعیل الناشری، شاعر و فقیه، متوفی به سال 812 در حرض. 8- و امام محمد بن عبدالله بن عمر الناشری. 9- وعثمان بن عمر بن ابی بکر الناشری، مکنی به ابوبکر که کتابی به نام ’البستان الزاهر فی طبقات علماء بنی ناشر’ تألیف کرده است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشمردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
تثنیۀ حاشیه، در اصطلاح ریاضی، طرفین. رجوع به کلمه ارثماطیقی شود
لغت نامه دهخدا
نام نوائی است از موسیقی، (برهان قاطع) (آنندراج) (شمس اللغات) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
حاجی محمد پسر امیر غناشیرین حاکم کرمان. او پس از مرگ پدر به حکومت کرمان رسید و تا 848 هجری قمری در کرمان حکومت داشته است. کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی صاحب مطلعالسعدین و مجمعالبحرین که در سال 845 هجری قمری از کرمان گذشته با او ملاقات نموده است. رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی صص 473- 474 و مطلعالسعدین و مجمعالبحرین ص 757 شود
حاکم کرمان که در زمان شاهرخ گورکانی به این ناحیه مأموریت یافت (جمادی الاولی سنۀ 820 هجری قمری). او در سنۀ 836 هجری قمری در بلوک سیرجان درگذشت. این نام بصورت غانه شیرین و قباشیرین (؟) نیز ضبط شده است. رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی صص 250- 256 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایمین
تصویر نایمین
جمع نائم درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
دو فرشته ای که در گور بسراغ مرده آیند و از اعتقاد او بازخواست کنند، نکیر و منکر
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی ناپسندی مکن بربخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی (گرگانی ویس و رامین) ناسپاسی حق نشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناظر، کار گزاران ابیشگان ویناگران جمع ناظر. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشیر، سگالشگران رایزنان نمارندگان جمع مشیر در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرین
تصویر فاشرین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
ندانمکاری ناآزمودگی تازه کاری بی تجربگی عدم وقوف. یابا ناشیگری. ناشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناشر، پراگنشگران پراکنندگان جمع ناشر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربگی، تازه کاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی
متضاد: تبحر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
Ungratefully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manière ingrate
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de forma ingrata
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manera ingrata
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
niewdzięcznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
неблагодарно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
невдячно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ondankbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
undankbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ingrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی