جدول جو
جدول جو

معنی ناشگفته - جستجوی لغت در جدول جو

ناشگفته
(لَ دَ / دِ)
گل که وانشده و شکفته نشده باشد. (ناظم الاطباء). ناشکفته. رجوع به ناشکفته شود.
- ابکار ناشگفته، دوشیزگان بی عیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
ناسوده، نابسود، دست نخورده، سوراخ نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشکفته
تصویر نوشکفته
گلی که تازه باز شده، گل تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده، بازنشده
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نشده. که تمیز و جاروب کرده نیست. رجوع به روفته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است:
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
که آن نوشکفته گل نورسید
همی گشت از باد چون شنبلید.
؟ (از لغت اسدی).
ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هویدا. ظاهر. بارز. آشکار. واضح. برملا. روشن. لائح. نانهان. نامستور. غیرمستتر. نامخفی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده:
به دست آوریده خردمند سنگ
به نایافته درّ ندهد ز چنگ.
اسدی.
آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104).
هر در که در اونیاز بینی
نایافته به چو باز بینی.
نظامی.
- نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواندکه شود هستی بخش ؟
، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه).
نایافته در زبانش افکند
در سرزنش جهانش افکند.
نظامی.
موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان).
- امثال:
سنگ به از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی به از هیچی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوبیده ناشده. ناکوبیده:
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تَ / تِ)
گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید:
بخندید و گفت ای خداوند رخش
به دشت آهوی ناگرفته مبخش.
فردوسی.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرّد مراهیچ بدخواه سر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نکافته. مقابل کافته. رجوع به کافته شود
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نشکافته. ناشکفته. رجوع به ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
نشکسته. شکسته ناشده. درست. سالم. مقابل شکسته. رجوع به شکسته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
نشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَهْ)
نشنفتن. مقابل شنفتن. رجوع به شنفتن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ / دِ)
نبافته. که بافته نشده است. مقابل بافته
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده:
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
به ناگفته بر چون کسی غم خورد
از آن به که بر گفته کیفر برد.
اسدی.
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک
ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا.
ناصرخسرو.
و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ).
این چه زبان و چه زبان رانی است
گفته و ناگفته پشیمانی است.
نظامی.
سخن کآن برآرد به ابرو گره
اگر آفرین است نا گفته به.
نظامی.
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد.
نظامی.
گفتی که چگونه می گذاری بی من
ناگفته به است قصه، هان میگذرد.
کمال اسماعیل.
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتۀ ما می شنود.
مولوی.
بر احوال نابوده علمش بصیر
بر اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی.
ندارد کسی باتو ناگفته کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی.
- ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن:
برفت او و این نامه نا گفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند.
فردوسی.
رازهای گفتنی ناگفته ماند
خواستم ظاهر شود بنهفته ماند.
صهبای سیرجانی.
، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت:
در آن نامه کان گوهر سفته راند
بسی گفتنی های ناگفته ماند.
نظامی.
بسی در بر آن در ناسفته گفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناشنیده. مقابل شنفته. رجوع به شنفته شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ دَ / دِ)
نتافته. نتابیده. مقابل تافته. رجوع به تافته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نیاشفته. ناآشفته. که آشفته و پریشان نیست. مقابل آشفته. رجوع به آشفته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود:
از غنچۀ ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری.
مسعودسعد.
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست
هنوزم در دریائی نسفته ست.
نظامی.
چون غنچۀ ناشکفته با او
می زد نفسی نهفته با او.
نظامی.
داری زپی چشم بد ای در خوشاب
یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتافته
تصویر ناتافته
نتابیده ناتابیده مقابل تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرفته
تصویر ناگرفته
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
گفته نشده اظهارنشده: (چنین گفتندکه سخن ناگفته بدان مخدره ناسفته ماند... {مقابل گفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانهفته
تصویر نانهفته
هویدا، ظاهر، بارز، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایافته
تصویر نایافته
بدست نیامده تحصیل نشده، معدوم غیرموجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
درست و بی رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتفته
تصویر ناتفته
آنچه که تفته نیست مقابل تفته
فرهنگ لغت هوشیار
نخوابیده بیدار مانده، بیداردل هوشیار، جمع ناخفتگان: همان چون سر آری بسوی نشیب ز نا خفتگان بر تو آید نهیب. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
نگردیده نشده: ظاهرش دیدی سرش از تونهان اوستا ناگشته بگشادی دکان. (مثنوی)، تغییرنکرده منقلب ناشده: (شرابی ناگشته {مقابل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
بی تانی فورا: ناگهانی خود عسس او را گرفت مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت. (مثنوی لغ) توضیح در لغت. بمعنی بی محابا و بی ملاحظه آمده. شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
((گُ تِ))
گفته نشده، اظهار نشده، مقابل گفته
فرهنگ فارسی معین
تازه شکفته، نوخاسته، نودمیده، نورس، نورسته، نورسیده
متضاد: پژمرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد