جدول جو
جدول جو

معنی ناشکیبی - جستجوی لغت در جدول جو

ناشکیبی
(شِ)
جزع. بی تابی. بی قراری. بی صبری. بی آرامی. ناشکیبائی:
که ترسم مریم از بس ناشکیبی
چو عیسی برکشد خود را صلیبی.
نظامی.
آورده مرا به دلفریبی
واداده به دست ناشکیبی.
نظامی.
چون که دید او ستیزه کاری من
ناشکیبی و بی قراری من.
نظامی (هفت پیکر ص 179).
جادو سخنی به دلفریبی
عاشق منشی به ناشکیبی.
ملاعبدالشکور بزمی.
بخود گفت این گل از بی عندلیبی
سر و کارش بود با ناشکیبی.
وصال
لغت نامه دهخدا
ناشکیبی
ناشکیبایی مقابل شکیب
تصویری از ناشکیبی
تصویر ناشکیبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری، بی قراری، بی آرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
بی صبر، کم حوصله، کسی که صبر و بردباری ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی شکیب، بی صبر، بی حوصله
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
آهستگی. شکیبائی. صبوری. (ناظم الاطباء). شتاب نکردن. عمل ناشتاب. رجوع به ناشتاب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدذاتی. بدگوهری. رذالت. دنائت.
- نانجیبی کردن، رذالت نمودن. سخت گیری بی جا و بی مورد کردن. تندی و خشونت نابجا کردن. به ناسزا بر کسی ستم کردن.
، ناپاکی. بی عفتی. هرزگی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی صبری. بی حوصلگی. (ناظم الاطباء). جزع. بی قراری. بی آرامی. شکیبا نبودن. آرام و قرار نداشتن. اضطراب: چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبائی را به خود راه ندهم. (تاریخ بیهقی ص 341).
ازغم آن پیچ زلف بی قرار
زاهدان را ناشکیبائی ببین.
عطار
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان:
همه شب به خواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.
فردوسی.
کجات اسپ شبدیز زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب.
فردوسی.
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیداردل ناشکیب.
فردوسی.
ای دل ناشکیب مژده بیار
کآمد آن شمسۀ بتان تتار.
فرخی.
اگرچه ناشکیبی ای پریزاد
نشاید خویشتن کشتن به بیداد.
نظامی.
ولیکن گرچه بینی ناشکیبش
نبینم گوش داری بر فریبش.
نظامی.
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی فریب است.
نظامی.
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت.
سعدی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر.
سعدی.
بس که بود ازغم او ناشکیب
غنچۀ گل گشته دل عندلیب.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن:
همی داند که از تو ناشکیبم
ولیک از بیم دشمن در نهیبم.
فخرالدین گرگانی.
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب.
نظامی.
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب.
نظامی.
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شکر طفل و طوطی را فریبند.
نظامی.
، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود:
در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است
در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست.
ادیب پیشاوری.
گلت را عندلیبان صدهزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند.
وصال.
- ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن:
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هرکس از دیدنش ناشکیب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پُ شَ)
پرصبری. پرآرامی
لغت نامه دهخدا
ناسپاسی ناپسندی مکن بربخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی (گرگانی ویس و رامین) ناسپاسی حق نشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری بی قراری بی آرامی مقابل شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
انیری دشنژادی بد گوهری، فرومایگی بی آزرمی بدگوهری بدنژادی عدم اصالت، رذالت فرومایگی، بی عفتی ناپاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی قرار و بی حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
بی صبربی حوصله: در صحبت آن نگار زیبا می بودو لیک ناشکیبا. (نظامی لغ)، عاشق دلباخته شیدابیقرار، بعجله شتاب: شکیبایی و تنگ مانده بدام به از ناشکیبا رسیدن بکام. (ابوشکورلغ) مقابل شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
((شَ))
بی صبر، بی حوصله، عاشق، دلباخته، به عجله، شتاب، مقابل شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
بی صبر
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تاب، بی تحمل، کم طاقت، ناشکیبا، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی آرام، بی صبر، بی قرار، جزوع، عجول، ناشکیب، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمتی، بی عفتی، ناپاکی، دنائت، رذالت، فرومایگی، ناکسی
متضاد: شرافت، نجابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی صبری، بی قراری، نابردبار، ناصبوری، تعجیل، عجله
متضاد: بردباری، صبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
Ungratefully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manière ingrate
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de forma ingrata
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
de manera ingrata
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
niewdzięcznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
неблагодарно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
невдячно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ondankbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
undankbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ingrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
अविनीत रूप से
دیکشنری فارسی به هندی