جدول جو
جدول جو

معنی ناشکیب - جستجوی لغت در جدول جو

ناشکیب
بی شکیب، بی صبر، بی حوصله
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
فرهنگ فارسی عمید
ناشکیب(شِ)
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان:
همه شب به خواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.
فردوسی.
کجات اسپ شبدیز زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب.
فردوسی.
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیداردل ناشکیب.
فردوسی.
ای دل ناشکیب مژده بیار
کآمد آن شمسۀ بتان تتار.
فرخی.
اگرچه ناشکیبی ای پریزاد
نشاید خویشتن کشتن به بیداد.
نظامی.
ولیکن گرچه بینی ناشکیبش
نبینم گوش داری بر فریبش.
نظامی.
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی فریب است.
نظامی.
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت.
سعدی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر.
سعدی.
بس که بود ازغم او ناشکیب
غنچۀ گل گشته دل عندلیب.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن:
همی داند که از تو ناشکیبم
ولیک از بیم دشمن در نهیبم.
فخرالدین گرگانی.
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب.
نظامی.
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب.
نظامی.
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شکر طفل و طوطی را فریبند.
نظامی.
، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود:
در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است
در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست.
ادیب پیشاوری.
گلت را عندلیبان صدهزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند.
وصال.
- ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن:
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هرکس از دیدنش ناشکیب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
ناشکیب
بی قرار و بی حوصله
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
فرهنگ لغت هوشیار
ناشکیب
بی تاب، بی تحمل، کم طاقت، ناشکیبا، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری، بی قراری، بی آرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
بداصل، بدگوهر، بدنژاد، فرومایه، رذل، بی عفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
دارای صبر و شکیب بسیار، پرصبر، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
بی شتاب، آنکه شتاب نکند، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
بی صبر، کم حوصله، کسی که صبر و بردباری ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
فرهنگ فارسی عمید
(طَ گِ رِ تَ)
جزع. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بی قرار و بی تاب شدن. و رجوع به ناشکیبا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی صبری. بی حوصلگی. (ناظم الاطباء). جزع. بی قراری. بی آرامی. شکیبا نبودن. آرام و قرار نداشتن. اضطراب: چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبائی را به خود راه ندهم. (تاریخ بیهقی ص 341).
ازغم آن پیچ زلف بی قرار
زاهدان را ناشکیبائی ببین.
عطار
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ دَ / دِ)
جزع. بی قراری. بی صبری. بی تابی. بی آرامی. ناشکیبائی. حالت و صفت ناشکیبنده
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ اَ)
بی قرار. بی تاب. که شکیبنده نیست. مقابل شکیبنده. رجوع به شکیبنده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ تَ)
جزع. (دهار) (ترجمان القرآن). جزوع. اهتکاع. (منتهی الارب). بی قراری نمودن. بی تابی کردن
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 182هزارگزی جنوب کهنوج و 10هزارگزی مغرب راه مالرو انگهران به منوجان واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد، آبش از قنات تأمین می شود و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جزع. بی تابی. بی قراری. بی صبری. بی آرامی. ناشکیبائی:
که ترسم مریم از بس ناشکیبی
چو عیسی برکشد خود را صلیبی.
نظامی.
آورده مرا به دلفریبی
واداده به دست ناشکیبی.
نظامی.
چون که دید او ستیزه کاری من
ناشکیبی و بی قراری من.
نظامی (هفت پیکر ص 179).
جادو سخنی به دلفریبی
عاشق منشی به ناشکیبی.
ملاعبدالشکور بزمی.
بخود گفت این گل از بی عندلیبی
سر و کارش بود با ناشکیبی.
وصال
لغت نامه دهخدا
جمع ناشر، پراگنشگران پراکنندگان جمع ناشر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی ناپسندی مکن بربخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی (گرگانی ویس و رامین) ناسپاسی حق نشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
بی تانی فورا: ناگهانی خود عسس او را گرفت مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت. (مثنوی لغ) توضیح در لغت. بمعنی بی محابا و بی ملاحظه آمده. شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
بداصل، بدگوهر، بی عفت، بدکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشبیه
تصویر ناشبیه
دشماناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
آهسته، شکیبا، صابر، صبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکیب
تصویر مناکیب
جمع منکوب، سختی رسیدگان: ویرانی یافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیبی
تصویر ناشکیبی
ناشکیبایی مقابل شکیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
پر صبر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است از زبانزدهای کشتی نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است
فرهنگ لغت هوشیار
بی صبربی حوصله: در صحبت آن نگار زیبا می بودو لیک ناشکیبا. (نظامی لغ)، عاشق دلباخته شیدابیقرار، بعجله شتاب: شکیبایی و تنگ مانده بدام به از ناشکیبا رسیدن بکام. (ابوشکورلغ) مقابل شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری بی قراری بی آرامی مقابل شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
((شَ))
بی صبر، بی حوصله، عاشق، دلباخته، به عجله، شتاب، مقابل شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشکیبا
تصویر ناشکیبا
بی صبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشکیبایی
تصویر ناشکیبایی
بی صبری
فرهنگ واژه فارسی سره
بی صبری، بی قراری، نابردبار، ناصبوری، تعجیل، عجله
متضاد: بردباری، صبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی آرام، بی صبر، بی قرار، جزوع، عجول، ناشکیب، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد