شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
بازناشده. ناشکفته. شکفته ناشده: گلی بود در بوستان ناشکفت همان نرگسی در چمن نیم خفت. نظامی. بنفشه چو در گل بود ناشکفت عفونت بود بوی او در نهفت. نظامی. رجوع به ناشکفته شود
بازناشده. ناشکفته. شکفته ناشده: گلی بود در بوستان ناشکفت همان نرگسی در چمن نیم خفت. نظامی. بنفشه چو در گل بود ناشکفت عفونت بود بوی او در نهفت. نظامی. رجوع به ناشکفته شود
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل