که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
شتافتنی. قابل شتافتن. رجوع به شتافتنی شود، (اصطلاح عروض) شمس قیس رازی آرد: شتر جمع است میان قبض و خرم و چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا اشتر خوانند و شتر عیب و نقصان باشد، و اشتر پلک چشم نوردیده بود و بحکم آنکه وتد و سبب این جزو بدین زحاف ناقص شد آنرا اشتر خواندند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 36). با یارم درد دل همی گفتم دوش مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع اخرم اشتر سالم ازل ّ. (از همان کتاب ص 89)
شتافتنی. قابل شتافتن. رجوع به شتافتنی شود، (اصطلاح عروض) شمس قیس رازی آرد: شَتْر جمع است میان قبض و خَرْم و چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا اشتر خوانند و شَتْر عیب و نقصان باشد، و اشتر پلک چشم نوردیده بود و بحکم آنکه وتد و سبب این جزو بدین زحاف ناقص شد آنرا اشتر خواندند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 36). با یارم درد دل همی گفتم دوش مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع اخرم اشتر سالم اَزَل ّ. (از همان کتاب ص 89)