بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود: از غنچۀ ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری. مسعودسعد. بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت. خیام. هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست هنوزم در دریائی نسفته ست. نظامی. چون غنچۀ ناشکفته با او می زد نفسی نهفته با او. نظامی. داری زپی چشم بد ای در خوشاب یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب. کمال اسماعیل
شتافتن. عجله کردن. بسرعت رفتن. شتاب کردن: برگها چون شاخها بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند. مولوی. بعد سه روز و سه شب کاشتافتند یک ابوبکر نزاری یافتند. مولوی. کارد آوردند قوم اشتافتند بسته دندانهاش را بشکافتند. مولوی. و رجوع به شتافتن شود
شتافتن. عجله کردن. بسرعت رفتن. شتاب کردن: برگها چون شاخها بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند. مولوی. بعد سه روز و سه شب کاشتافتند یک ابوبکر نزاری یافتند. مولوی. کارد آوردند قوم اشتافتند بسته دندانهاش را بشکافتند. مولوی. و رجوع به شتافتن شود
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
شکافتن. بریدن. قطع کردن: محمد بن جریر گفته است که خدای تعالی آن درخت را بفرمود تا دونیم شدو زکریا علیه السلام اندر آن میان شد و ابلیس ریشه رداء زکریا را بگرفت... و این حدیثی نه درست است که آن خدایی که درخت را توانست باز شکافتن زکریا را نیز با جامه پنهان توانست داشتن. (ترجمه طبری بلعمی). تو مپندار که حرفی بزبان می آرم تا بسینه چو قلم بازشکافند سرم. سعدی (خواتیم). و رجوع به شکافتن شود
شکافتن. بریدن. قطع کردن: محمد بن جریر گفته است که خدای تعالی آن درخت را بفرمود تا دونیم شدو زکریا علیه السلام اندر آن میان شد و ابلیس ریشه رداء زکریا را بگرفت... و این حدیثی نه درست است که آن خدایی که درخت را توانست باز شکافتن زکریا را نیز با جامه پنهان توانست داشتن. (ترجمه طبری بلعمی). تو مپندار که حرفی بزبان می آرم تا بسینه چو قلم بازشکافند سرم. سعدی (خواتیم). و رجوع به شکافتن شود