جدول جو
جدول جو

معنی ناشنوائی - جستجوی لغت در جدول جو

ناشنوائی
(شِ نَ)
کری. (ناظم الاطباء). کر بودن. شنوا نبودن، بی میلی به شنیدن. (ناظم الاطباء). مایل بشنیدن نبودن. نپذیرفتن. قبول نکردن. اطاعت نکردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشنوایی
تصویر ناشنوایی
کری، ناکارایی اندام شنوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
کسی که گوش به پند و اندرز نکند، حرف نشنو، کر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانوایی
تصویر نانوایی
محل پختن و فروختن نان مثلاً دکان نانوایی، صنف نانوا
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
ناشناس بودن. غریب بودن. سرشناس و معروف نبودن. گمنامی. عدم معروفیت، ناشناختن. نشناختن و بدین معنی باکلمات ذیل به صورت پساوند ترکیب شود: خداناشناسی. حق ناشناسی. نمک ناشناسی، امتناع از شناسائی. نادانی، روستائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نانوائی، خبازی، نان پختن، نان فروشی، (ناظم الاطباء)،
دکان نانبائی، دکان نان ساختن و فروختن، جای نان فروشی
لغت نامه دهخدا
هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند،
روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نادانی. بی اطلاعی. بی معرفتی. (ناظم الاطباء) ، ناشناسا بودن. شناسانبودن. معروف و شناخته نبودن. رجوع به شناسا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ / اُ نَ)
شنوایی:
روشنایی آید از دیدار او در چشم کور
اشنوایی آید از گفتار او در گوش کر.
فرخی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
عمل نغزنوا. رجوع به نغزنوا شود.
-نغزنوائی کردن:
آن لعل لعاب از دهن گاو فروریز
تا مرغ صراحی کندت نغزنوائی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن، ظلم. ستم. بیداد، کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی). بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن: و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی ص 141). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. (تاریخ قم ص 10) ، روا نشدن. برآورده نشدن
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
که شنودنی نیست. که ازدر شنودن نیست. که قابل شنودن نیست. که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش:
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی
کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار.
عطار
لغت نامه دهخدا
(نانْ)
نانوایی. رجوع به نانوایی شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
شغل و کار و پیشه. (ناظم الاطباء). شغل. (منتهی الارب). ناپروا بودن. صفت ناپروا
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ضرورت نداشتن. (حاشیۀ درۀ نادره از برهان قاطع) : ابواب کنوز نادری را به دست بی پروائی و نادروائی گشوده از نادانی بادانی و اقاصی... در صدد تبذیر و اسراف برآمد. (درۀ نادره چ جعفر شهیدی ص 704)
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
بی خبری. (ناظم الاطباء). بی اطلاعی. ناشی گری. نداشتن مهارت. نااستادی. بی تجربگی، غیر معروفی. بیگانگی.
- ناآشنائی کردن، رمیدن. الفت نگرفتن. بیگانگی نمودن. انس نگرفتن. نپیوستن بکسی یا جمعی. گریختن از کسی یا محفلی
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
صفت نابنوا. رجوع به نابنوا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
عدم امکان. عدم وجود. (ناظم الاطباء). رجوع به ناشو و ناشوا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
آنکه نمی شنود، و شنوائی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابنوایی
تصویر نابنوایی
تباهی فساد، بی نوایی تهی دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنودنی
تصویر ناشنودنی
آنچه که قابل شنیدن نیست مقابل شنودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشناسائی
تصویر ناشناسائی
غریب بودن، سرشناس و معروف نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانوایی
تصویر نانوایی
شغل وعمل نانواخبازی، محل پخت وفروش نان خبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
((ش نَ))
کر، کسی که شنوایی ندارد
فرهنگ فارسی معین
خبازی، نان فروشی، نانواخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
sourd
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
surdo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
sordo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
głuchy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
глухой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
глухий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
doof
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
taub
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
sordo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
बहरा
دیکشنری فارسی به هندی