از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است، در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه، بر کنارۀ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ص 352)
از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است، در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه، بر کنارۀ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ص 352)
کباب سیخی، طرز تهیۀ آن چنین است: مقداری گوشت راستۀ قرمز و به اندازۀ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن را کره و پیاز خردکرده نهند، (فرهنگ فارسی معین)
کباب سیخی، طرز تهیۀ آن چنین است: مقداری گوشت راستۀ قرمز و به اندازۀ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن را کره و پیاز خردکرده نهند، (فرهنگ فارسی معین)
جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود: دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم به شیر بدان تا نخواند کسم نادلیر. فردوسی. همه ره زنانند چون گرگ و شیر به خوان نادلیرند و بر خون دلیر. نظامی
جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود: دلاور شد آن مردم نادلیر گوزن اندرآمد به بالین شیر. فردوسی. ولیکن به شمشیر یازم به شیر بدان تا نخواند کسم نادلیر. فردوسی. همه ره زنانند چون گرگ و شیر به خوان نادلیرند و بر خون دلیر. نظامی
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7000گزی خاور کوچصفهان و 3000 گزی شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان واقع است. منطقه ای جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 222 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. محصول آن توشاچوب از سفیدرود، برنج، ابریشم و صیفی است. شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7000گزی خاور کوچصفهان و 3000 گزی شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان واقع است. منطقه ای جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 222 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. محصول آن توشاچوب از سفیدرود، برنج، ابریشم و صیفی است. شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نشویل. نشول. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
نَشویل. نَشوِل. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان: همه شب به خواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب. فردوسی. کجات اسپ شبدیز زرین رکیب که زیر تو اندر بدی ناشکیب. فردوسی. برون کرد یک پای خویش از رکیب شد آن مرد بیداردل ناشکیب. فردوسی. ای دل ناشکیب مژده بیار کآمد آن شمسۀ بتان تتار. فرخی. اگرچه ناشکیبی ای پریزاد نشاید خویشتن کشتن به بیداد. نظامی. ولیکن گرچه بینی ناشکیبش نبینم گوش داری بر فریبش. نظامی. خرد با روی خوبان ناشکیب است شراب چینیان مانی فریب است. نظامی. تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت. سعدی. چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر. سعدی. بس که بود ازغم او ناشکیب غنچۀ گل گشته دل عندلیب. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن: همی داند که از تو ناشکیبم ولیک از بیم دشمن در نهیبم. فخرالدین گرگانی. جوانمرد بود از پدر ناشکیب چو بیمار نالنده از بوی سیب. نظامی. حرص تو از فتنه بود ناشکیب بگذر ازین ابله زیرک فریب. نظامی. ز شیرینی بزرگان ناشکیبند به شکر طفل و طوطی را فریبند. نظامی. ، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود: در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست. ادیب پیشاوری. گلت را عندلیبان صدهزارند رخت را ناشکیبان بی شمارند. وصال. - ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن: چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب که شد هرکس از دیدنش ناشکیب. اسدی
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان: همه شب به خواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب. فردوسی. کجات اسپ شبدیز زرین رکیب که زیر تو اندر بدی ناشکیب. فردوسی. برون کرد یک پای خویش از رکیب شد آن مرد بیداردل ناشکیب. فردوسی. ای دل ناشکیب مژده بیار کآمد آن شمسۀ بتان تتار. فرخی. اگرچه ناشکیبی ای پریزاد نشاید خویشتن کشتن به بیداد. نظامی. ولیکن گرچه بینی ناشکیبش نبینم گوش داری بر فریبش. نظامی. خرد با روی خوبان ناشکیب است شراب چینیان مانی فریب است. نظامی. تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت. سعدی. چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر. سعدی. بس که بود ازغم او ناشکیب غنچۀ گل گشته دل عندلیب. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن: همی داند که از تو ناشکیبم ولیک از بیم دشمن در نهیبم. فخرالدین گرگانی. جوانمرد بود از پدر ناشکیب چو بیمار نالنده از بوی سیب. نظامی. حرص تو از فتنه بود ناشکیب بگذر ازین ابله زیرک فریب. نظامی. ز شیرینی بزرگان ناشکیبند به شکر طفل و طوطی را فریبند. نظامی. ، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود: در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست. ادیب پیشاوری. گلت را عندلیبان صدهزارند رخت را ناشکیبان بی شمارند. وصال. - ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن: چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب که شد هرکس از دیدنش ناشکیب. اسدی
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، در 14 هزارگزی جادۀ شوسۀ تبریز به میانه، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 358 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، در 14 هزارگزی جادۀ شوسۀ تبریز به میانه، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 358 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میان ولایت، بخش حومه شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 59 تن سکنه، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان ولایت، بخش حومه شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 59 تن سکنه، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
کباب سیخی ترکی سیخی کباب سیخی کباب سیخی طرز تهیه آن چنین است مقداری گوشت راسته قرمز و به اندازه یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نمایند و نصف روز در محلی خنک گذارند و روی آن سرکه و نمک و فلفل ریزند تا سرد شود سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب بسیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی دروی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده نهند
کباب سیخی ترکی سیخی کباب سیخی کباب سیخی طرز تهیه آن چنین است مقداری گوشت راسته قرمز و به اندازه یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نمایند و نصف روز در محلی خنک گذارند و روی آن سرکه و نمک و فلفل ریزند تا سرد شود سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب بسیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی دروی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده نهند