جدول جو
جدول جو

معنی ناشلیک - جستجوی لغت در جدول جو

ناشلیک
از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است، در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه، بر کنارۀ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ص 352)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
ششلیک، گوشت گاو یا گوسفند که به سیخ بزنند و روی آتش کباب کنند، کباب سیخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی شکیب، بی صبر، بی حوصله
فرهنگ فارسی عمید
(جِ لَ)
تثنیۀ ناجل، والدین. (آنندراج). پدر و مادر. (ناظم الاطباء) : قبح اﷲ ناجلیه، والدیه. (منتهی الارب). ابویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
رجوع به کاتولیک شود
لغت نامه دهخدا
کباب سیخی، طرز تهیۀ آن چنین است: مقداری گوشت راستۀ قرمز و به اندازۀ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن را کره و پیاز خردکرده نهند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ یِ)
ژول. فیلسوف فرانسوی. مولد فونتن بلو. مؤلف رسالۀ جالبی در باب استقراء. (1832-1918 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: لا + شریک، بی شریک. بی نیاز
لغت نامه دهخدا
بندری است در مملکت نروژ بر کنارۀ خلیخ افوتن فیورد و 12500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود:
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7000گزی خاور کوچصفهان و 3000 گزی شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان واقع است. منطقه ای جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 222 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. محصول آن توشاچوب از سفیدرود، برنج، ابریشم و صیفی است. شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
بلدی است به قسطنطنیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ناشْ)
نشویل. نشول. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان:
همه شب به خواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.
فردوسی.
کجات اسپ شبدیز زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب.
فردوسی.
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیداردل ناشکیب.
فردوسی.
ای دل ناشکیب مژده بیار
کآمد آن شمسۀ بتان تتار.
فرخی.
اگرچه ناشکیبی ای پریزاد
نشاید خویشتن کشتن به بیداد.
نظامی.
ولیکن گرچه بینی ناشکیبش
نبینم گوش داری بر فریبش.
نظامی.
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی فریب است.
نظامی.
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت.
سعدی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر.
سعدی.
بس که بود ازغم او ناشکیب
غنچۀ گل گشته دل عندلیب.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن:
همی داند که از تو ناشکیبم
ولیک از بیم دشمن در نهیبم.
فخرالدین گرگانی.
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب.
نظامی.
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب.
نظامی.
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شکر طفل و طوطی را فریبند.
نظامی.
، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود:
در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است
در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست.
ادیب پیشاوری.
گلت را عندلیبان صدهزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند.
وصال.
- ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن:
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هرکس از دیدنش ناشکیب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی و کرسی جمهوری خودمختار کاباردین است و بالغ بر 75000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، در 14 هزارگزی جادۀ شوسۀ تبریز به میانه، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 358 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از پادشاه و لیک، ادات نسبت در ترکی، قلمرو فرمانروائی پاشا و آنرا ولایت نیز نامند، ایالتی که تحت حکومت یک پاشاست
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان ولایت، بخش حومه شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 59 تن سکنه، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(شِ یِ)
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شهرستان قلمرو فرمانروایی پاشا ولایت ایالتی که تحت حکومت یک پاشاست
فرهنگ لغت هوشیار
کباب سیخی ترکی سیخی کباب سیخی کباب سیخی طرز تهیه آن چنین است مقداری گوشت راسته قرمز و به اندازه یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نمایند و نصف روز در محلی خنک گذارند و روی آن سرکه و نمک و فلفل ریزند تا سرد شود سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب بسیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی دروی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتلیک
تصویر کاتلیک
کاتولیک جاثلیق
فرهنگ لغت هوشیار
بی انباز. یا لاشریک لک. انبازی نیست ترا: در دین طاهر ملکی لاشریک له چون در فنون فضل و هنر لاشریک لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشبیه
تصویر ناشبیه
دشماناک
فرهنگ لغت هوشیار
ترسو بی جرات: دلاور شد آن مردم نا دلیر گوزن اندر آمد ببالین شیر. (شا) مقابل دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقل، سروا گویان تر زبانان جابه جا کنندگان جمع ناقل. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی قرار و بی حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناشر، پراگنشگران پراکنندگان جمع ناشر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
کباب معمولاً از گوشت گوسفند یا گاو به صورت قطعه های نازک ساطوری
فرهنگ فارسی معین
بی تاب، بی تحمل، کم طاقت، ناشکیبا، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انجیر غیرخوراکی، انجیر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
انگولک
فرهنگ گویش مازندرانی