جدول جو
جدول جو

معنی ناشزه - جستجوی لغت در جدول جو

ناشزه
زنی که اطاعت شوهر خود نکند و ناسازگاری و بدرفتاری کند
تصویری از ناشزه
تصویر ناشزه
فرهنگ فارسی عمید
ناشزه(شِ زَ)
لحمه ناشزه، گوشت برآمده بر جسم. (از اقرب الموارد). تأنیث ناشز است. رجوع به ناشز شود، زنی که از اطاعت شرعی مرد بیرون رود، در آن صورت حق نفقه و کسوه ندارد. (فرهنگ نظام). زن سرکش که امتناع از شوهر خود کند و به وی دست ندهد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح فقهاء زنی است که از اطاعت شوهر خود سرپیچی کند و همچنان که زن ناشزه باشد گاه باشد که نشوز از شوی پدید گردد چنانکه حقوق زن را نپردازد. (از شرایع الاسلام) (کشاف اصطلاحات الفنون). زن ناسازگار. زن س-رک-ش. زن نافرمان. زن ن-اس-ازوار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشز
تصویر ناشز
مردی که حقوق همسر خود را رعایت نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
در تداول مردم سیرجان کرمان، ناخن
لغت نامه دهخدا
(زِهْ)
پاک. پارسا. پاکدامن. (ناظم الاطباء). ج، نزهاء
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ)
دختربچه ای که اوان فطامش فرارسیده است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). آنکه به از شیر بازگرفتن یا به بلوغ نزدیک شده باشد و هو ناهز و البنت ناهزه. (معجم متن اللغه). تأنیث ناهز است. رجوع به ناهز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
نایژه. (ناظم الاطباء). از نای (قصب) + یزه (صورتی از ایزه، علامت تصغیر). نایچه. نای خرد. (یادداشت مؤلف) ، نی باریک مجوف که جولاهان ماشوره سازند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، چوب مجوف. انبانچه. محقنه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، لوله. مبزله. نایژه. (یادداشت مؤلف) : بلبل الکوز، نایزۀ آن (کوزه) که از آن آب میریزد. رجوع به نایزه شود، آب چکیدن. (فرهنگ اسدی) (اوبهی) ، مجازاً، اشک. (یادداشت مؤلف) :
نه از خواب و از خورد بودش مزه
نه بگسست از چشم او نایزه.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ زَ / زِ)
رجوع به نایزه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
واحد نوافز است. رجوع به نوافز شود:نوافزالدابه، پایهای ستور. (منتهی الارب). قوائمها، واحدتها: نافزه. (معجم متن اللغه). و معروف نواقز است (به قاف) . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
پول قلب. پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
تأنیث ناشب. (المنجد). رجوع به ناشب شود، قومی که تیر می اندازند. مفردش ناشب است. (از معجم متن اللغه). گروه تیرانداز. (ناظم الاطباء). الرماه بالنشاب. (المنجد). تیرافکنان. تیراندازان
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نشده. انجام نایافته، نرفته. مقابل شده. رجوع به شده شود:
ای در جوال عشوه علی وار ناشده
از حرص دانگانه به گفتار روزگار.
انوری
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
ابن سمی الیزنی المصری. زمان پیغمبر اسلام رادرک کرد. وی از عمر و ابوعبید و جز آن دو روایت کند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 107)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
پی درون و بیرون رش دست و بازو. و یا رگ بازو، و پی درون ذراع یا بیرون آن. ج، نواشر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رگ اندرون ساق دست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
تأنیث ناشر است. رجوع به ناشر شود، زمینی که گیاه خشک شده رویاند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) : الناشره من الارض، التی اهتز نباتها و استوت و رویت من المطر. (معجم متن اللغه). زمینی که با فرارسیدن بهار گیاه رویاند، ارض ناشره، زمینی بلند آب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
تأنیث ناشط. (اقرب الموارد). رجوع به ناشط شود، ناقۀ شدیدالسیر. (آنندراج از فرهنگ وصاف) ، گشاینده و بیرون کشنده. (آنندراج از وصاف) ، زن شادمان و خرسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
ران کم گوشت. (آنندراج) : فخذ ناشله، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رانی اندک گوشت. (مهذب الاسماء). الفخذ القلیله اللحم. ناسله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بلندنشیننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) (صراح) (منتخب اللغات). آنچه که بلند برآمده باشد از مکانش. ما کان ناتاً مرتفعاً عن مکانه. (المنجد). مرتفع. (اقرب الموارد). ج، نواشز.
- عرق ناشز، رگ بلند برآمده و برجهنده از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناتی ٔ، یضرب و یرتفع عن مکانه لداء او غیره. (المنجد).
- قلب ناشز، دل از جای رفته از ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتفع من مکانه رعبا. (اقرب الموارد) : نشزت نفسه، جاشت من الفزع. (المنجد). رجوع به نشز شود.
، زنی که ناسازواری کند شوی را و در خشم آورد آن را و امتناع کند از آن. (ناظم الاطباء). زن ناسازگار. زنی که با شوهر خود ناسازگاری کند. که با شوی آرام نگیرد. ناسازوار با شوی. آنکه عصیان کند با شوی. رجوع به ناشزه شود، مردی که بر زنش جفا کند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
نای خردنایچه، نی باریک مجوف که جولاهگان ماشوره سازند. انباچه، لوله ای که ازآن آب ریزدنایژه، اشک: نه ازخواب وازخوردبودش مزه نه بگسست ازچشم اونایزه. (عنصری. لفا. اق 509) توضیح درلغت فرس وبتقلیدوی دیگران نایزه رادراین بیت عنصری بمعنی} آب چکیدن {گرفته اندولی مرحوم دهخداآنرابمعنی} اشک {دانسته وصحیح می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
ناشره در فارسی مونث ناشر و سیاهرگ بازو، دستگاه پخش: در شکر سازی مونث ناشر، جمع ناشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشز
تصویر ناشز
سرپیچنده: از فرمان شوی دشفرمان در پهلوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشله
تصویر ناشله
ران لاغر ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشئه
تصویر ناشئه
مونث ناشی برنا: دخترک، تازه کار دختر
فرهنگ لغت هوشیار
نامزد
فرهنگ گویش مازندرانی