جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ناشز

ناشز

ناشز
بلندنشیننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) (صراح) (منتخب اللغات). آنچه که بلند برآمده باشد از مکانش. ما کان ناتاً مرتفعاً عن مکانه. (المنجد). مرتفع. (اقرب الموارد). ج، نواشز.
- عرق ناشز، رگ بلند برآمده و برجهنده از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناتی ٔ، یضرب و یرتفع عن مکانه لداء او غیره. (المنجد).
- قلب ناشز، دل از جای رفته از ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ارتفع من مکانه رعبا. (اقرب الموارد) : نشزت نفسه، جاشت من الفزع. (المنجد). رجوع به نشز شود.
، زنی که ناسازواری کند شوی را و در خشم آورد آن را و امتناع کند از آن. (ناظم الاطباء). زن ناسازگار. زنی که با شوهر خود ناسازگاری کند. که با شوی آرام نگیرد. ناسازوار با شوی. آنکه عصیان کند با شوی. رجوع به ناشزه شود، مردی که بر زنش جفا کند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

ناشر

ناشر
نشر کننده، توزیع کننده، پراکنده کننده، کسی که به چاپ و نشر کتاب مشغول است، مؤسسه ای که به چاپ و نشر کتاب مشغول است
ناشر
فرهنگ فارسی عمید

ناشزه

ناشزه
زنی که اطاعت شوهر خود نکند و ناسازگاری و بدرفتاری کند
ناشزه
فرهنگ فارسی عمید

ناشو

ناشو
ناشدنی، نشدنی، محال، غیرممکن، ناشور، ناشسته، شسته نشده، پارچۀ نخی چرک تاب مانند متقال
ناشو
فرهنگ فارسی عمید

ناشی

ناشی
کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده، تازه کار، بی تجربه، پیداشونده، پدیدآمده، ناشیانه
ناشی
فرهنگ فارسی عمید

نازش

نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
نازش
فرهنگ لغت هوشیار