جدول جو
جدول جو

معنی ناشخودن - جستجوی لغت در جدول جو

ناشخودن
(کَ)
نشخودن. نخراشیدن. مقابل شخودن، به معنی خراشیدن و خارانیدن و آسیب رساندن. رجوع به شخودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشنود
تصویر ناشنود
ناشنیده، شنیده نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشخود
تصویر ناشخود
ناخراشیده، بی خراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشخودن
تصویر بشخودن
خراشیدن، مجروح کردن، به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، شخودن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لَ بَ)
نگشادن. نگشودن. ناگشادن. باز ناکردن. مقابل گشودن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشمردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسرودن. ناسرائیدن. مقابل سرودن. رجوع به سرودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نغنودن. نیارامیدن. نخفتن. مقابل غنودن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
نشانیدن. (برهان قاطع). نشاختن، تعیین کردن. (برهان قاطع). نشاختن. رجوع به نشاختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَثْیْ)
نشان ندادن. ظاهر نساختن. پنهان کردن، نکردن. انجام ندادن. رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ / دِ)
نشنوده. مقابل شنوده:
بد و نیک تو هردو می شنوم
نیک و بد ناشنوده کی ماند.
ادیب صابر.
رجوع به شنوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
بشخاییدن.خراشیدن باشد. (از برهان) (غیاث) (از آنندراج) (جهانگیری). خراشیدن بناخن و جز آن. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 186 و 207) :
بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسایی.
بمالید دستش (کیخسرو اسب پدررا) ابر چشم و روی
بر و یال ببسود و بشخود موی.
فردوسی.
درست گویی کردند نار و سیب نبرد
ز زخم در تن هر دو جگر ز غم بشخود.
فرخی (از انجمن آرا).
بشخوده اند چهره ببریده طره ها
زین جورها که با گل و شمشاد میکند.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
و رجوع به شخودن و بشخاییدن شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ / اُ خُ)
شکوفه. (ناظم الاطباء) ، اذیت کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ)
قسمی گیاه است. (ناظم الاطباء) ، پاره های درخت یا پوست آن. (منتهی الارب). قطعالشجر: طار من النخل شذبه، ای ما قطع عنه و قشره، بند آب. (منتهی الارب) ، مسنّاه. (اقرب الموارد) ، بقیۀ گیاه و مانند آن. بقیهالکلأ المأکول و غیره. (اقرب الموارد) ، پوستها. (منتهی الارب). القشور. (اقرب الموارد) ، شاخه های پراکنده از درخت که آنرا ببرند. (منتهی الارب). العیدان المتفرقه، و ما فضل من شعب الشجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
که شنودنی نیست. که ازدر شنودن نیست. که قابل شنودن نیست. که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش:
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی
کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار.
عطار
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نشنیدن. مقابل شنیدن. رجوع به شنیدن شود:
آسود زمانی از دویدن
وز گفتن و هیچ ناشنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
که قابل شخودن نیست. که آن را نتوان شخود. که نباید شخودش. مقابل شخودنی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نبخشودن. نبخشائیدن. عفو نکردن. درنگذشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشنودن. مقابل شنودن. رجوع به شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نشخوده. ناشخود. ناخراشیده. آسیب خراش نادیده. مقابل شخوده. رجوع به شخوده و ناشخود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بی خارش. بی خراش. بی نقصان. بی ضرر. (ناظم الاطباء). ناخراشیده. شخوده ناشده. سالم. ناشخوده. ناکاویده:
مسیحی بشهر اندرون هرکه بود
نماندند رخسارگان ناشخود.
فردوسی.
رجوع به ناشخوده شود، کسی که به مرض دریا گرفتار نشود و از انقلاب دریا آزرده و رنجور نگردد. (ناظم الاطباء) :
پر آشوب دریا بدان گونه بود
کزو کس نرستی به دل ناشخود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ شُ دَ)
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن:
گفتار تو بار است و کار برگست
که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟
ناصرخسرو.
پروانه چو ذوق سوختن یافت
نبود بشعاع شمع خشنود
این حال عجب اگر نماید
بشنو ز من ار توانی اشنود.
شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
ندرودن. نادرویدن. مقابل درودن
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن:
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
ناخوردنت ار چه دلپذیر است
زین یکدو نواله ناگزیر است.
نظامی.
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نربودن. مقابل ربودن. رجوع به ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نیاسودن. راحت نکردن. آسایش نداشتن، آرام نگرفتن. آرامش نداشتن، نخفتن. بیدار ماندن. نیارامیدن، شتاب کردن. توقف نداشتن. درنگ نکردن. ماندگی نگرفتن. رفع خستگی نکردن. رجوع به نیاسودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشنودن
تصویر واشنودن
مجددا شنیدن باز شنیدن، شنیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاخیدن
تصویر نشاخیدن
نشاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخوان
تصویر اشخوان
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنوده
تصویر ناشنوده
آنچه که شنیده نشده مقابل شنوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشخود
تصویر ناشخود
خارش، بی نقصان، بی ضرر، سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشخوده
تصویر ناشخوده
ناخراشیده بی خراش، بی ضرر بی آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنودنی
تصویر ناشنودنی
آنچه که قابل شنیدن نیست مقابل شنودنی
فرهنگ لغت هوشیار