جدول جو
جدول جو

معنی ناشخود - جستجوی لغت در جدول جو

ناشخود
ناخراشیده، بی خراش
تصویری از ناشخود
تصویر ناشخود
فرهنگ فارسی عمید
ناشخود
(دَ / دِ)
بی خارش. بی خراش. بی نقصان. بی ضرر. (ناظم الاطباء). ناخراشیده. شخوده ناشده. سالم. ناشخوده. ناکاویده:
مسیحی بشهر اندرون هرکه بود
نماندند رخسارگان ناشخود.
فردوسی.
رجوع به ناشخوده شود، کسی که به مرض دریا گرفتار نشود و از انقلاب دریا آزرده و رنجور نگردد. (ناظم الاطباء) :
پر آشوب دریا بدان گونه بود
کزو کس نرستی به دل ناشخود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ناشخود
خارش، بی نقصان، بی ضرر، سالم
تصویری از ناشخود
تصویر ناشخود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاشخور
تصویر لاشخور
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، مردارخوٰار، دالمن، نسر، دال، کلمرغ، شیرگنجشک، دژکاک
جانوری که لاشۀ جانوران دیگر را بخورد
کنایه از کسی که مال و ثروت دیگری را به زور تصاحب کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشنود
تصویر ناشنود
ناشنیده، شنیده نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخشنود
تصویر ناخشنود
ناراضی، برای مثال آنکه بسیار یافت ناخشنود / وان که اندک ربود ناخرسند (مسعودسعد - ۴۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابسود
تصویر نابسود
ناسفته، دست نخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند، زهرخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
کسی که گوش به پند و اندرز نکند، حرف نشنو، کر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، گول، غمر، کانا، لاده، خام ریش، ریش کاو، بی عقل، فغاک، انوک، سبک رای، خل، تپنکوز، گردنگل، بدخرد، شیشه گردن، خرطبع، چل، تاریک مغز، دبنگ، دنگل، دنگ، کاغه، کهسله، کردنگ، غتفره
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نشخوده. ناشخود. ناخراشیده. آسیب خراش نادیده. مقابل شخوده. رجوع به شخوده و ناشخود شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشخودن. نخراشیدن. مقابل شخودن، به معنی خراشیدن و خارانیدن و آسیب رساندن. رجوع به شخودن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
که قابل شخودن نیست. که آن را نتوان شخود. که نباید شخودش. مقابل شخودنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شنیده نشده. (ناظم الاطباء). ناشنوده. ناشنیده، چیزی که لایق و سزاوار شنیده شدن نباشد. (ناظم الاطباء) ، سخن بیهوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشخورد
تصویر نوشخورد
نوش خوردن، بلذت خورده، پرده ایست از موسیقی قدیم: (راه اطاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار چند داری گوش سوی نوشخورد و راهوی ک) (ناصر خسرو. 462)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخور
تصویر نوشخور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخند
تصویر نوشخند
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
آنکه نمی شنود، و شنوائی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمرد
تصویر ناشمرد
ناشمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشنوده
تصویر ناشنوده
آنچه که شنیده نشده مقابل شنوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخشند
تصویر ناخشند
ناخشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخشنود
تصویر ناخشنود
ناراضی ناراضی و بی قناعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
بی عقل و نادان، جاهل
فرهنگ لغت هوشیار
دست نخورده: اسیران وآن خواسته هرچه بود همیداشت اندرهری نابسود. (شا)، استعمال ناشده نو: (به هیشوی داد آن دگر هر چه بود زدینار و زجامه نابسود. (شا)، سوده نشده نتراشیده: دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود. (شا) مقابل بسوده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
با خویشتن، هوشیار مقابل بیخود. باخود بودن، بهوش بودن آگاه بودن مقابل بیخود بودن، بخود توجه داشتن، دارای انانیت بودن انیت داشتن منی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشخوده
تصویر ناشخوده
ناخراشیده بی خراش، بی ضرر بی آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با خود
تصویر با خود
((خُ))
با خویشتن، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
((ش نَ))
کر، کسی که شنوایی ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
((خَ))
زهرخند، خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
بی تدبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناخشنود
تصویر ناخشنود
Discontented, Unsatisfied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشنوا
تصویر ناشنوا
surdo
دیکشنری فارسی به پرتغالی