جدول جو
جدول جو

معنی ناشتار - جستجوی لغت در جدول جو

ناشتار
درختی از تیرۀ کاج ها، دارای برگ های دراز و نوک تیز که در نواحی جنوبی ایران می روید
تصویری از ناشتار
تصویر ناشتار
فرهنگ فارسی عمید
ناشتار
درختی از تیره مخروطیان (تیره کاجها) که در جنگلهای نواحی شمالی و مرکزی اروپا (خصوصاجنگلهای سوئد) فراوان است و گونه هایی از آن نیز در نواحی جنوبی ایران میروید. ارتفاع این درخت در حدود 50 متر و دارای پوستی ضخیم و صاف برنگ قهوه یی مایل بقرمز است ولی تدریجاپوست درخت براثر مرور زمان و ازدیاد سن ازاین حالت خارج شده وضع ناهموار و رنگ خاکستری پیدا میکند. قطر تنه این درخت تا 1، 1 متروعمرش تا 500 سال میرسد. برگهایش باریک و نوک تیز و سبز رنگ است. گلهای نر آن بشکل مخروطهای کوچک بیضوی و گلی رنگ و گلهای ماده اش استوانه یی و بنفش مایل به قرمز است. باایجاد شکاف در تنه این درخت نوعی سقزبنام سقز بورگنی بدست میاورند. سقز حاصل از این درخت دارای بوی معطر و حالت نیمه مایع است ولی پس از خارج شدن از شکاف درخت بسرعت انجماد یافته بویی مخصوص و قوی پیدا میکند. این سقز در اسیداستیک و استن کاملا حل میشود ولی در الکل بطور ناقص محلول است. از این سقز در پزشکی در تهیه مشمع های دارویی استفاده میکنند و چون بر اثر حرارت پوست بدن مایع شده جریان مییابدباید آنرا با موم مخلوط نماینددرخت نوئل صنوبر صغیرنوئل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازیار
تصویر نازیار
(دخترانه)
یار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازدار
تصویر نازدار
(دخترانه)
آنکه رفتاری خوشایند و جذاب دارد، ملوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتار
تصویر اشتار
(دخترانه)
الهه عشق و برکت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناشمار
تصویر ناشمار
بی شمار، ناشمرده، شمرده نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
بی شتاب، آنکه شتاب نکند، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
ناشتا شکستن: کنایه از غذایی اندک در بامداد خوردن، ناشتایی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
ناشتا، شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
فرهنگ فارسی عمید
(شْ / شِ)
به معنی ناشتا و ناهار است که از صبح باز چیزی نخوردن باشد. (برهان قاطع) :
هرگه که عالمی را بینم به هر مراد
جود تو سیر کرده و من ناشتاب تو.
مسعودسعد.
یا بپرسم که چه خوردی ناشتاب
تو بگوئی نه شراب و نه کباب.
مولوی.
، روزه داری. پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی شتاب. آهسته. شکیبا. صابر. صبور. (ناظم الاطباء). ناشتابان. آنکه درنگ می کند و شتاب نمی کند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگشته پلک گردیدن چشم. (از منتهی الارب). برگشته پلک چشم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اشتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اشتر (مؤنث شتراء) گردیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به شتراء و اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
بی شمار. نامعدود. ناشمرده: به این دانه های ناشمار قسم،سوگندی است که بر سر سفره ضمن اشاره به قاب برنج یابر سر خرمن گندم با اشاره به دانه های گندم خورند
لغت نامه دهخدا
(شْ /شِ)
ناهار را گویند که از بامداد باز چیزی نخوردن است. (برهان قاطع). به معنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آن را ناشتاب نیز گویند. (انجمن آرا). کسی که از صبح چیزی نخورده باشد. (فرهنگ نظام). گرسنه بودن یعنی نهار ماندن که از بامداد چیزی نخورده باشد. (غیاث اللغات). رائق. علی الریق. ناهار. آب دهن. خف: با یک دسته کاسنی هفت روز بخورندناشتا جگر و زهره را بشوید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات
چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا.
خاقانی.
جان از درون به فاقه و تن از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا.
خاقانی.
سوگند هم به خاک عزیزش که خورده نیست
زین به نواله ای دهن ناشتای خاک.
خاقانی.
محروم آن گرسنه که بر خوان پادشا
عمری نشسته باشد و گویند ناشتاست.
کمال اسماعیل.
کودکان ناشتا پدر مدیون
مخور این نان و آش، خون خور خون.
اوحدی (جام جم ص 223).
مخور ناشتا تا توانی شراب
اگر باید انگشت زد بر تراب.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتهار
تصویر اشتهار
شهرت یافتن، ناموری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیار
تصویر اشتیار
انگبین بر گرفتن (از کندو یا از درختان)، فربه شدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکار
تصویر اشتکار
نیک بارانی باران نیک، پرشیری، کرک برآوردن، سختی سرما یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتغار
تصویر اشتغار
دور رفتن، ستمگری، بیابانگردی، شمارافزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتجار
تصویر اشتجار
هم ستیزی، دست زیر چانه زدن، خواب از چشم در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
بمعنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آنرا ناشتاب نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشتار
تصویر نگاشتار
دستگاه بزرگ و کوچک کننده نقشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمار
تصویر ناشمار
نامعدود، نا شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
آهسته، شکیبا، صابر، صبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
گرسنه، کسی که از صبح غذا نخورده باشد، صبحانه نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
آن چه نوشته شود، نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داشتاری
تصویر داشتاری
مالکیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشتایی
تصویر ناشتایی
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
کتاب، مقاله، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتشار
تصویر انتشار
پراکنش، پراکنیدن، گسترش، افشاندن، چاپ
فرهنگ واژه فارسی سره
صبحانه نخورده، گرسنه، روزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرسنه
فرهنگ گویش مازندرانی