نام یکی از صاحب شریعتان کفرۀ هند است و اعتقاد اتباع او آن است که آدمیان همچو گیاه می رویند و خشک می شوند و از هم می ریزند و بحشر و نشر قائل نیستند، نه روحانی و نه جسمانی. (برهان قاطع). یکی از صاحب شریعتان هند بوده و مذهب طبیعیه داشته. (آنندراج). نام بانی مذهب هندوان. (ناظم الاطباء) ، جماعتی را گویند از اهل مغرب که در دین راسخ نیستند. (برهان قاطع). نام کسانی که در دین راسخ نیستند. (ناظم الاطباء) : به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام. نظامی
نام یکی از صاحب شریعتان کفرۀ هند است و اعتقاد اتباع او آن است که آدمیان همچو گیاه می رویند و خشک می شوند و از هم می ریزند و بحشر و نشر قائل نیستند، نه روحانی و نه جسمانی. (برهان قاطع). یکی از صاحب شریعتان هند بوده و مذهب طبیعیه داشته. (آنندراج). نام بانی مذهب هندوان. (ناظم الاطباء) ، جماعتی را گویند از اهل مغرب که در دین راسخ نیستند. (برهان قاطع). نام کسانی که در دین راسخ نیستند. (ناظم الاطباء) : به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام. نظامی
جمع واژۀ منسک یا منسک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به منسک شود، جاهای عبادت حاجیان. (آنندراج) (غیاث) ، به مجاز ذکر محل و ارادۀ حال، به معنی اعمال و افعال حج، چنانکه طواف کعبه و رمی الجمار و سعی میان صفا و مروه، یعنی دویدن میان صفا و مروه و وقوف عرفات، یعنی استادن در عرفات و قربانی و بستن احرام و غیر آن. (غیاث) (آنندراج). اعمال راجع به گزاردن حج. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معالم و ارکان و افعال حج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بیابی گر بجویی از برای حج و غزو در مناسک حکم حج و در سیر حکم غزا. سنائی (دیوان چ مصفا ص 34). تا بیابد حاجی و غازی همی اندر دو اصل در مناسک حکم حج وندر سیر حکم غزا. سنائی (ایضاً ص 4). خوانده اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خطیداﷲ صد دلستان دیده اند. خاقانی. گویی کانبوه حافظان مناسک گرد در مسجدالحرام برآمد. خاقانی. سوی کعبه شد رخ برافروخته حساب مناسک درآموخته. نظامی. قیام به شعایر و مناسک مقتضی وقع و تعظیم شرع باشد. (اخلاق ناصری). اگر بر سبیل تطوع خواهندکه حج گزارند در تعلیم مناسک آن با دیگر کتب رجوع نمایند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339). - مناسک الحج، عبادات حج و یا موضع عبادات حج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - مناسک حج، رجوع به ترکیب قبل شود: چون آدم طواف آن خانه را کرده و مناسک حج را بدان بیاموخت و به عرفات بیرون بردش آدم یاد حوا نبود. (قصص الانبیاء ص 23). پس گشته صدهزار زبان آفتاب وار تا نسخۀ مناسک حج گردد از برش. خاقانی. بعد از وصول به مکۀ مبارکه از جبرئیل تعلیم گرفته به مناسک حج پرداخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). چون حضرت مقدس نبوی علیه السلام عزم اقامت مناسک حج جزم فرمود به قبایل عرب پیغام فرستاد که... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 409)
جَمعِ واژۀ مَنسِک یا مَنسَک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به منسک شود، جاهای عبادت حاجیان. (آنندراج) (غیاث) ، به مجاز ذکر محل و ارادۀ حال، به معنی اعمال و افعال حج، چنانکه طواف کعبه و رمی الجمار و سعی میان صفا و مروه، یعنی دویدن میان صفا و مروه و وقوف عرفات، یعنی استادن در عرفات و قربانی و بستن احرام و غیر آن. (غیاث) (آنندراج). اعمال راجع به گزاردن حج. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معالم و ارکان و افعال حج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بیابی گر بجویی از برای حج و غزو در مناسک حکم حج و در سیر حکم غزا. سنائی (دیوان چ مصفا ص 34). تا بیابد حاجی و غازی همی اندر دو اصل در مناسک حکم حج وندر سیر حکم غزا. سنائی (ایضاً ص 4). خوانده اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خطیداﷲ صد دلستان دیده اند. خاقانی. گویی کانبوه حافظان مناسک گرد در مسجدالحرام برآمد. خاقانی. سوی کعبه شد رخ برافروخته حساب مناسک درآموخته. نظامی. قیام به شعایر و مناسک مقتضی وقع و تعظیم شرع باشد. (اخلاق ناصری). اگر بر سبیل تطوع خواهندکه حج گزارند در تعلیم مناسک آن با دیگر کتب رجوع نمایند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339). - مناسک الحج، عبادات حج و یا موضع عبادات حج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - مناسک حج، رجوع به ترکیب قبل شود: چون آدم طواف آن خانه را کرده و مناسک حج را بدان بیاموخت و به عرفات بیرون بردش آدم یاد حوا نبود. (قصص الانبیاء ص 23). پس گشته صدهزار زبان آفتاب وار تا نسخۀ مناسک حج گردد از برش. خاقانی. بعد از وصول به مکۀ مبارکه از جبرئیل تعلیم گرفته به مناسک حج پرداخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). چون حضرت مقدس نبوی علیه السلام عزم اقامت مناسک حج جزم فرمود به قبایل عرب پیغام فرستاد که... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 409)
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
محبوب، معشوق، دلبر، جانانه، باریک و ظریف هم گویند باریک: در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. (صائب)، آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت: آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر. (فرخی)، لطیف ظریف: بس که درآید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام، (عطار)، بناز پرورده نازنین: آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای. (فرخی)، نغزدلکش: (اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند. .)، قابل اهمیت خطیر مشکل: (و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و درآن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد، . . {-7 شکننده زود شکن، ترد: (گوشت نازک - 9. {نرم، حساس زود رنج: او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم. .)، خوش طبع با نزاکت، کم رنگ رقیق مقابل سیر
محبوب، معشوق، دلبر، جانانه، باریک و ظریف هم گویند باریک: در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. (صائب)، آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت: آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر. (فرخی)، لطیف ظریف: بس که درآید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام، (عطار)، بناز پرورده نازنین: آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای. (فرخی)، نغزدلکش: (اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند. .)، قابل اهمیت خطیر مشکل: (و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و درآن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد، . . {-7 شکننده زود شکن، ترد: (گوشت نازک - 9. {نرم، حساس زود رنج: او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم. .)، خوش طبع با نزاکت، کم رنگ رقیق مقابل سیر
جمع منسک، کرپانگاهان نیایگاهان آیین هنج، جمع منسک: عبادتها، جاهای عبادت. یا مناسک حج. اعمالی که هنگام حج انجام دهند مانند طواف کعبه سعی بین صفا و مروه اقامت در عرفات و غیره
جمع منسک، کرپانگاهان نیایگاهان آیین هنج، جمع منسک: عبادتها، جاهای عبادت. یا مناسک حج. اعمالی که هنگام حج انجام دهند مانند طواف کعبه سعی بین صفا و مروه اقامت در عرفات و غیره