جدول جو
جدول جو

معنی ناسوختنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناسوختنی(تَ)
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست. که ازدر دوختن نیست. که نتوان آن را دوخت. مقابل دوختنی. رجوع به دوختنی شود
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ تَ)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) :
زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل
بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید.
تأثیر (از آنندراج).
رخت گرم است از آن گلها نسوزد
بهار از کردۀ خود وانسوزد.
نورس قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
که آهیختنی نیست. مقابل آهختنی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
که قابل آموختن نیست. که آموختن را نشاید
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ / تِ)
سخته نبودن. ناسنجیدگی. مقابل سختگی. رجوع به سختگی شود
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوخته ناشده. مقابل سوخته:
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.
سعدی.
، خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
که قابل پختن نیست. که پختنی نیست، غیرمطبوخ. که پخته نیست. نپختنی. حاضری. غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سوختگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، سوزناکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که از در نواختن نیست. که شایستۀ ملاطفت و نوازش و تفقد نیست، که نوازیدنی نیست
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ تَ)
که نوشتنی نیست. که قابل نوشتن نیست. که به قلم نیاید. مقابل نوشتنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که آویختنی نیست. که از درآویختن و آویزان کردن نیست. مقابل آویختنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که ازدر آهیختن نیست. مقابل آهیختنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناآمیختنی. که درخور آمیختن نیست. مقابل آمیختنی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
غیرقابل انکسار و انقطاع. ناگسستنی
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
که ازدر فروش نیست. که نشایدش فروخت. که نتوانش فروخت. مقابل فروختنی، که ازدر افروختن نیست. ناافروختنی. مقابل افروختنی. رجوع به افروختنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ تَ)
که قابل سرشتن نباشد. مقابل سرشتنی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
که قابل سپوختن نیست. که نتوانش سپوخت. که نبایدش سپوخت. مقابل سپوختنی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسوختن. مقابل سوختن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنچه لایق اندوختن است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل باختنی. غیرقابل باختن. که لایق باختن نیست. باخت ناپذیر. نه ازدر باختن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیاموختنی. غیرقابل آموختن. تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم. که سزاوار آموختن نیست، عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل ریختنی. رجوع به ریختنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نسپوختن. مقابل سپوختن. رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
ساخته نبودن. آماده و بسیجیده نبودن، نابسامانی. روبراه نبودن. مرتب نبودن، ناسازگاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسوخته
تصویر ناسوخته
سوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوختن
تصویر واسوختن
اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآمختنی
تصویر ناآمختنی
غیرقابل آموختن تعلیم ناپذیر مقابل آموختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآموختنی
تصویر ناآموختنی
غیرقابل آموختن تعلیم ناپذیر مقابل آموختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساختگی
تصویر ناساختگی
بی آلت و عدت بودن نامجهز بودن: (و شما در چشم دشمن سست و خوار بودید ازناساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
بی وختی
فرهنگ گویش مازندرانی