نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود
نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود
سوراخ ناکرده. سوراخ ناشده. درست و بی رخنه. (ناظم الاطباء). سفته ناشده. نسفته: چو ناسفته گوهر سه دخترش بود نبودش پسر دختر افسرش بود. فردوسی. کمر بسته و تیغ برداشته یکی گوش ناسفته نگذاشته. نظامی. ، دوشیزۀ بی عیب که رسوا نباشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه. باکره. کنایه از زن باکره: من آن سفته گوشم که خاقان چین ز ناسفتگان کرده بودم گزین. نظامی (از آنندراج). - درّ ناسفته، گوهر ناسفته، مروارید سوراخ نشده: زبرجد یکی جام بودش بگنج همان در ناسفته هفتاد و پنج. فردوسی. در ناسفته را گر سفت باید سخن در گوش دریا گفت باید. نظامی. - ، دوشیزه. باکره: بسی در بر آن در ناسفته سفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی. بود از صدف دگر قبیله ناسفته دریش هم طویله. نظامی. ناسفته دری و در همی سفت چون خود همه بیت بکر می گفت. نظامی. - ، سخن بکر. مضمون بدیع: ز گنج سخن مهر برداشتم در او در ناسفته نگذاشتم. نظامی. در ناسفته ای به مرجان سفت. نظامی. ، نازک. چیزی که کلفت نباشد. (ناظم الاطباء)
سوراخ ناکرده. سوراخ ناشده. درست و بی رخنه. (ناظم الاطباء). سفته ناشده. نسفته: چو ناسفته گوهر سه دخترش بود نبودش پسر دختر افسرش بود. فردوسی. کمر بسته و تیغ برداشته یکی گوش ناسفته نگذاشته. نظامی. ، دوشیزۀ بی عیب که رسوا نباشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه. باکره. کنایه از زن باکره: من آن سفته گوشم که خاقان چین ز ناسفتگان کرده بودم گزین. نظامی (از آنندراج). - دُرِّ ناسفته، گوهر ناسفته، مروارید سوراخ نشده: زبرجد یکی جام بودش بگنج همان در ناسفته هفتاد و پنج. فردوسی. در ناسفته را گر سفت باید سخن در گوش دریا گفت باید. نظامی. - ، دوشیزه. باکره: بسی در بر آن در ناسفته سفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی. بود از صدف دگر قبیله ناسفته دریش هم طویله. نظامی. ناسفته دری و در همی سفت چون خود همه بیت بکر می گفت. نظامی. - ، سخن بکر. مضمون بدیع: ز گنج سخن مهر برداشتم در او در ناسفته نگذاشتم. نظامی. در ناسفته ای به مرجان سفت. نظامی. ، نازک. چیزی که کلفت نباشد. (ناظم الاطباء)
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن: که بر ساز کامد گه رفتنت سرآمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. من از ناخفتن شب مست مانده چو شمشیری قلم در دست مانده. نظامی. شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن. سعدی
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن: که بر ساز کامد گه رفتنت سرآمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. من از ناخفتن شب مست مانده چو شمشیری قلم در دست مانده. نظامی. شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن. سعدی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن