جدول جو
جدول جو

معنی ناسرشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناسرشتنی
(سِ رِ تَ)
که قابل سرشتن نباشد. مقابل سرشتنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرشتن
تصویر اسرشتن
سرشتن، خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، خلق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ تَ)
نروئیدنی. ناروئیدنی. که روئیدنی نیست. که نتواند روئید. مقابل رستنی. رجوع به رستنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سرشتن:
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و از ملک بگذشته اند.
مولوی.
رجوع بسرشتن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
مقابل هشتنی، به معنی گذاشتنی. رجوع به هشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
تبدیل ناپذیر. تغییرنکردنی. مقابل گشتنی
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ)
که آغشتن را نشاید. مقابل آغشتنی. رجوع به آغشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
که نبایدش کشت. که نتوان کشتش. که به قتل رساندنش روا نیست. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
غیرقابل زرع. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سرشته ناشده. مقابل سرشته
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رستنی نیست. که رها شدن نتواند. که نجات یافتن نتواند. مقابل رستنی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَهْ)
نرشتن. نریسیدن. مقابل رشتن. رجوع به رشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
که آن را نتوان رشتن. که نتوانش ریسیدن. که قابل رشتن و ریسیدن نیست. رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ تَ)
که نوشتنی نیست. که قابل نوشتن نیست. که به قلم نیاید. مقابل نوشتنی
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ)
نانوشتنی. غیرقابل نبشتن. که نوشتنی نیست. غیرقابل کتابت
لغت نامه دهخدا
(گُذَ تَ)
آنچه نمی گذرد. (ناظم الاطباء). که گذشتنی نیست. ثابت. پایدار. تغییرناپذیر. پابرجا
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
که گرفتنی نیست. مقابل گرفتنی. رجوع به گرفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
ناافراشتنی. نیفراشتنی. نافراختنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
لغت نامه دهخدا
نسرشتن. مقابل سرشتن. رجوع به سرشتن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشتنی
تصویر ناگشتنی
تبدیل ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسرشتن
تصویر واسرشتن
طبع برگشتن
فرهنگ واژه فارسی سره