جدول جو
جدول جو

معنی ناسخه - جستجوی لغت در جدول جو

ناسخه
(سِ خَ)
تأنیث ناسخ.
- آیه ناسخه، آیه ای از قرآن مجید که زایل کند حکم آیه ای که قبل از آن نازل شده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناسخه
ناسخه در فارسی مونث ناسخ براندازنده مونث ناسخ. یا آیه ناسخه
تصویری از ناسخه
تصویر ناسخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسخه
تصویر نسخه
صورتی از دارو که پزشک برای بیمار می نویسد تا از داروخانه بگیرد، نوشته ای که از روی نوشتۀ دیگر تهیه شود، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده، وزن نشده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ خَ)
سخنگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). متکلم. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بزرگ منش. (منتهی الارب) (آنندراج). متکبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زمین دوردست. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، نوابخ
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
نانخواه. طالب الخبز. (برهان قاطع). مخفف نان خواه که تخمی است و دوائی و چون او هضم را یاری میدهد و اشتها پدید می آرد چنین خوانده اند. (آنندراج). نانخاه. نانخواه. رجوع به نانخواه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ خَ)
زمین دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فِ خَ)
تأنیث نافخ. رجوع به نافخ شود، باددار. نفخ آور: و یجب أن یترک (المفتوق) الاغذیه النافخه. (قانون بوعلی سینا) ، صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخه بپرهیزد
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
ناسنجیده. وزن ناشده. به وزن درنیامده. نکشیده.
- سخن ناسخته، ناسنجیده. نامربوط
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
مأخوذ از ناشره تازی، به معنی کشت زار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
غیرخالص. درم و دینار که عیبی درآن باشد. (آنندراج). پول قلب و پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء). مغشوش. (منتهی الارب). قلب. ناروا. بدل. نبهره. ماخ. بهرج. پایه. زیف: صراف بدیع عقل دراهم ناسره برنگیرد. (کلیله و دمنه).
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده ست
کآتش بزر ناسره گونا برافکند.
خاقانی.
کآنهمه ناموس و نام چون درم ناسره
روی طلاکرده داشت هیچ نبودش عیار.
سعدی.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
حافظ.
- فعل ناسره، عمل نادرست، ناصواب، مقابل عمل خالص:
گیرم کز زرق رسیدی برزق
نایدت از ناسره افعال عار.
ناصرخسرو.
، مجازاً، به معنی سخن بد. (آنندراج) ، هر چیزی که به اشکال سرانجامد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
پول قلب. پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
زن ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الجاریه لم تختن. (معجم متن اللغه) ، زن درازپشت یا درازشکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
تأنیث ناسک است. ارض ناسکه، زمین سبز نو باران رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسوکه. حدیثهالمطر. (معجم متن اللغه). خضراء حدیثهالمطر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
ران کم گوشت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فخذ ناسله، ران کم گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ناسی. رجوع به ناسی شود، نخستین ساعات شب، شب عبادت و ریاضت، آنکه در شب جهت عبادت و پرستش برخیزد و شب زنده داری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
نام کمان سازی ازدی یا بطنی از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام کمان سازی معروف از طایفۀ ازد. (ناظم الاطباء). کمان سازی ازدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردن بعض وراث پیش از تقسیم میراث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرگاه یکی از وارث پیش از تقسیم ارث بمیرد و سهم او را به کسانی که از وی ارث برند منتقل کنند، این عمل را مناسخه گویند. (از تعریفات جرجانی) ، میراث تقسیم ناشده. (ناظم الاطباء) ، انقلاب روزگار و نوبت بنوبت گردیدن زمانه. (ناظم الاطباء). نقل و تبدیل. (تعریفات جرجانی) ، نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
تأنیث راسخ. (یادداشت مؤلف). محکم و استوار و پای برجای. و رجوع به راسخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
کتاب منقول، آنچه از آن باز نویسند، رونویسی از کتابی، رونوشت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد، آنکه نسخه از روی اصلی نویسد، رونویس کننده، در اصطلاح فقهی آیه ای که آیه دیگر را نسخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسیه
تصویر ناسیه
مونث ناسی زن فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسکه
تصویر ناسکه
زمین سبز، زمین بارانخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده وزن نشده مقابل سخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابخه
تصویر نابخه
سخنور، زمین دور دست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان طلب کندنان جوی، در یوزه گر گدا: شاه رابرگداچه نازرسد چون گدا نیز شاه نان خواهی است. (ابن یمین)، آنچه که نان میخواهد (لازم دارد) ادویه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافخه
تصویر نافخه
مونث نافخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
((سَ تِ))
ناسنجیده، وزن نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
((س))
کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند، باطل کننده، نسخ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
((نُ خِ))
نوشته ای که از روی نوشته دیگر تهیه کنند، کاغذ حاوی دستورات پزشک، رونوشت، واحدی برای شمارش کتاب و رساله، جمع نسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
روگرفت، نگارش، رونوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیخته، شهروا، غش دار، غشی، قلب، ناخالص
متضاد: سره
فرهنگ واژه مترادف متضاد