جدول جو
جدول جو

معنی ناستودگی - جستجوی لغت در جدول جو

ناستودگی
(سِ / سُ دَ / دِ)
ستوده نبودن. ناستوده بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، نکوهیده، پست، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
محونشدنی. که قابل ستردن نیست. که نتوان آن را سترد و محو کرد. رجوع به ستردنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
ایستادگی. ثبات قدم. پایداری. مقاومت. بجد گرفتن کاری را. مواظبت کردن:
خوش بجد استادگی در منع جانان میکند
پاسبان سخت جان، تأثیر میخ پرده است.
تأثیر.
لطف کن تا بنده در خدمت کند استادگی
دست چربی میکند ثابت قدم، تصویر را.
اثر.
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
ناپسندیده. (آنندراج). مذموم. ذمیم. نامحمود. ناپسندیده. ذمیمه. مذمومه. نکوهیده. نامستحسن. ناخوب. نامقبول: گفتم زندگانی خداوند دراز باد در کارها غلو کردن ناستوده است. (تاریخ بیهقی). و اخلاق ناستوده به یک بار از وی دور شد. (تاریخ بیهقی). پیغام داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی).
و این عذر ظاهر است و طریق ناستوده نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چو رسم پارسیان ناستوده دید همی
به رسم تازی جشنی نهاد خسرو راد.
مسعودسعد.
و ناستوده است نزدیک ارباب الباب... تدبیر زنان را منقاد و ممتثل بودن. (سندبادنامه ص 257).
گفت در نسل ناستودۀ ما
هست یک خصلت آزمودۀ ما.
نظامی.
اگرچه مار خوار و ناستوده است
عزیز است و ستوده مهرۀ مار.
؟
، پست. فرومایه. دون. (ناظم الاطباء). بی ارزش:
اگر ترک باشد ببرم سرش
به خاک افکنم ناستوده برش.
فردوسی.
، کمینه. حقیر. ذلیل. (ناظم الاطباء) ، نالایق. (آنندراج) ، نادان. گول. ابله، بدکار. بدعمل. (ناظم الاطباء) ، بیهوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ / سُ دَ / نَدَ)
غیرقابل ستایش. که لایق ستودن نیست
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ / دِ)
استادگی. ایستادگی. حاصل مصدر از استدن
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ دَ / دِ)
عمل ستودن. قابلیت ستایش و تحسین:
بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان
ازین ستوده تر و چیره تر بکار قلم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
ثبات قدم پایداری مقاومت بجد گرفتن کاری را مواظبت کردن، توقف و اهمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، مذموم، نامقبول
فرهنگ لغت هوشیار
ذمیمه، نکوهیده، ناپسند، نامقبول، پست، حقیر، رذل، فرومایه
متضاد: ستوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد