جدول جو
جدول جو

معنی ناستردنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناستردنی
(سِ تُ دَ)
محونشدنی. که قابل ستردن نیست. که نتوان آن را سترد و محو کرد. رجوع به ستردنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
کاری که انجام دادنش سزاوار و شایسته نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
آنچه بر زمین پهن کنند مانند قالی و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
نیاوردنی. ناآوردنی. که از در آوردن نیست. مقابل آوردنی. رجوع به آوردنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ / سُ دَ / نَدَ)
غیرقابل ستایش. که لایق ستودن نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
نمردنی. ماندنی. که مردنی نیست. که هنوز نخواهد مرد. که زنده می ماند
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کاری که شایستۀ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست. ناسزا. ناشایسته. ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه. ممنوع عنه:
بپرهیزد از هرچه ناکردنی است
نیازارد آن را که نازردنی است.
فردوسی.
ز ناکردنی کار برتافتن
به از دل به اندوه و غم یافتن.
فردوسی.
به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته. (تاریخ بیهقی).
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی.
؟ (از سندبادنامه ص 179).
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوری های ناکردنی.
نظامی.
سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود.
عطار.
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی.
مولوی.
و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه) ، محال. غیرممکن. کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نَ)
مقابل سپردن. رجوع به سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سترده نشده. محوناشده. رجوع به سترده شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ)
که نبایدش آزرد. که ازدر آزردن نیست. که آزردن آن روا نیست:
بپرهیز از هرچه ناکردنی است
میازار آن را که نازردنی است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی:
چوخورشید شد زرد، لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند.
فردوسی.
گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن. (آنندراج). آنکه به زمین پهن کنند، چون: فرش و حصیر و امثال آن. آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طراز. فراش. طنو. وطاء (و یا و) . نطعیا نطع. مهاد. مفرش. (منتهی الارب) :
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آگندنی.
فردوسی.
به کمتر خورش بس کن از خوردنی
مجوی ار نباشدت گستردنی.
فردوسی.
ز زر و ز سیم و زگستردنی
ندیدند کس چیز جز خوردنی.
اسدی.
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
درخور استادن
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
که سپردنی نیست. مقابل سپردنی. رجوع به سپردنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل آهاردنی. رجوع به ناآهاردنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مُ دَ)
که قابل شمردن نیست. که آن را شمارش نتوان کرد. که نامعدود است
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
که قابل فرش کردن و گستردن نباشد. مقابل گستردنی
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ فَ)
نستردن. مقابل ستردن. رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش:
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی.
(سندبادنامه ص 179).
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ)
غیرقابل استدن. نگرفتنی. رجوع به استدن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ / دِ)
ستوده نبودن. ناستوده بودن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
که گساردنی نیست. که نتوانش گسارد. رجوع به گساردنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاغاردنی
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
که افتادنی نیست. نیفتادنی، واقعناشدنی. رخ ندادنی
لغت نامه دهخدا
غیر قابل خوردنظنچه که خوردن را نشاید هرآن کو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه) مقابل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
ناشایسته، ناروا، ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق بدن نیست غیرقابل حمل: ... (ببهای گران ضیاع او جمله وهرچه نابردنی بود بخریدند)
فرهنگ لغت هوشیار
لایق گستردن در خور پهن کردن، آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
((گُ تَ دَ))
هرآنچه که بگسترانند
فرهنگ فارسی معین