رام کردن. افسون کردن. افساییدن. فسائیدن. با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن. بعزیمت مار را مطیع کردن. به افسون تسخیر و رام کردن. مسحور کردن. مسخر کردن. (یادداشت مؤلف). فسائیدن، یعنی مالیدن و راست و رام گردانیدن چنانکه گویند: مارافسائی، یعنی افسونگری. بحذف همزه و کسر فاء نیز گویند. (مؤید) : چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد. مسعودسعد. زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست بزخم مار بود هم زمان مارافسای. عنصری. و رجوع به افساییدن شود
رام کردن. افسون کردن. افساییدن. فسائیدن. با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن. بعزیمت مار را مطیع کردن. به افسون تسخیر و رام کردن. مسحور کردن. مسخر کردن. (یادداشت مؤلف). فسائیدن، یعنی مالیدن و راست و رام گردانیدن چنانکه گویند: مارافسائی، یعنی افسونگری. بحذف همزه و کسر فاء نیز گویند. (مؤید) : چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد. مسعودسعد. زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست بزخم مار بود هم زمان مارافسای. عنصری. و رجوع به افساییدن شود
خبه ساختن. (آنندراج). خفه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فشردن گلو: گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانۀ مسجد او بد سالمی تا بهانۀ قتل بر مسجد نهد چونک بدنامست مسجد او جهد. مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 233). چون به آق شهر رسید در خلوتی درآورده زه کمان در گردنش کردند، در آن حالت که وقتش تنگ شد، ومی تاسانیدند، فریاد میکرد و مولانا مولانا می گفت. (مناقب احمد افلاکی). رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود
خبه ساختن. (آنندراج). خفه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فشردن گلو: گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانۀ مسجد او بد سالمی تا بهانۀ قتل بر مسجد نهد چونک بدنامست مسجد او جهد. مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 233). چون به آق شهر رسید در خلوتی درآورده زه کمان در گردنش کردند، در آن حالت که وقتش تنگ شد، ومی تاسانیدند، فریاد میکرد و مولانا مولانا می گفت. (مناقب احمد افلاکی). رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود