نگرستن. نگریدن. نظر افکندن. نگاه کردن: خواجه به خشم در بوسهل نگریست. (تاریخ بیهقی ص 181). فور را دل مشغول شد و از آن جانب نگریست. (تاریخ بیهقی ص 90) ، اعتنا کردن: هر روز بونصر به خدمت می رفت و سوی دیوان رسالت نمی نگریست. (تاریخ بیهقی). بدین هدیه که فرستاده نباید نگریست که از ده درم گرفته دو یا سه فرستاده است. (تاریخ بیهقی ص 427) ، تأمل کردن. فکر کردن. اندیشیدن: وی سنگی پنج شش منی را راست کرد و زمانی نگریست واندیشه کرد، پس عراده بکشیدند و سنگ روان شد. (تاریخ بیهقی ص 473) ، وارسی کردن: ما چون کارها را نیکوتر بازجستیم و پیش و پس آن را بنگریستیم... صواب آن نمود... (تاریخ بیهقی ص 334)
نگرستن. نگریدن. نظر افکندن. نگاه کردن: خواجه به خشم در بوسهل نگریست. (تاریخ بیهقی ص 181). فور را دل مشغول شد و از آن جانب نگریست. (تاریخ بیهقی ص 90) ، اعتنا کردن: هر روز بونصر به خدمت می رفت و سوی دیوان رسالت نمی نگریست. (تاریخ بیهقی). بدین هدیه که فرستاده نباید نگریست که از ده درم گرفته دو یا سه فرستاده است. (تاریخ بیهقی ص 427) ، تأمل کردن. فکر کردن. اندیشیدن: وی سنگی پنج شش منی را راست کرد و زمانی نگریست واندیشه کرد، پس عراده بکشیدند و سنگ روان شد. (تاریخ بیهقی ص 473) ، وارسی کردن: ما چون کارها را نیکوتر بازجستیم و پیش و پس آن را بنگریستیم... صواب آن نمود... (تاریخ بیهقی ص 334)
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن
شایسته نبودن. سزاوار نبودن. (از آنندراج) : نمانی به خوبی مگر ماه را نشایی کسی را بجز شاه را. فردوسی. نفرمودمت کاین بدان را بکش نگهداشتنشان نشاید ز هش. فردوسی. کس از مادران پیر هرگز نزاد وز آنکس که زاید نشاید نژاد. فردوسی. نزیبد تخت را هر تن نشاید تاج را هر سر نه هر سرخی بود مرجان نه هر سبزی بود مینا. قطران. نشاید که ملک بدین سبب مکان خویش خالی گذارد. (کلیله و دمنه). نشاید مرا با جوانان چمید. سعدی. گفتم تصور مرگ ازخیال خود بدر کن که فیلسوفان گفته اند مزاج اگرچه سالم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان). بوسه ای ز آن دهان بخواهم خواست که نشاید به رایگان مردن. اوحدی. ، نتوانستن: نشایدیافت بی رنج از جهان گنج. (ویس و رامین)
شایسته نبودن. سزاوار نبودن. (از آنندراج) : نمانی به خوبی مگر ماه را نشایی کسی را بجز شاه را. فردوسی. نفرمودمت کاین بدان را بکش نگهداشتنشان نشاید ز هش. فردوسی. کس از مادران پیر هرگز نزاد وز آنکس که زاید نشاید نژاد. فردوسی. نزیبد تخت را هر تن نشاید تاج را هر سر نه هر سرخی بود مرجان نه هر سبزی بود مینا. قطران. نشاید که ملک بدین سبب مکان خویش خالی گذارد. (کلیله و دمنه). نشاید مرا با جوانان چمید. سعدی. گفتم تصور مرگ ازخیال خود بدر کن که فیلسوفان گفته اند مزاج اگرچه سالم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان). بوسه ای ز آن دهان بخواهم خواست که نشاید به رایگان مردن. اوحدی. ، نتوانستن: نشایدیافت بی رنج از جهان گنج. (ویس و رامین)
مورخ و فیلسوف یونانی که در الینت یونان بدنیا آمد (360؟-328 قبل از میلاد). وی یکی از نبیره های ارسطو بود که تربیت او را عهده دار بود. و نیز یکی ازرفقای دوران تحصیل اسکندر بود. پورداود در ج 2 یشتهاحاشیۀ ص 286 درباره او چنین آرد: مورخ یونانی در هنگام لشکرکشی اسکندر بهمراه او بایران آمد و بعد طرف غضب اسکندر واقع شده کشته گردید. در جزو تالیفات اوتاریخی است راجع به اسکندر که ناتمام مانده است، بعدها رمانی به زبان یونانی که ظاهراً در قرن سوم میلادی راجع به اسکندر ساخته شده به این نویسنده نسبت داده اند. و آنچه در داستانهای ایران در خصوص اسکندر نقل شده است از همین رمان یونانی است. مرحوم پیرنیا در ج 1 فرهنگ ایران باستان ص 168 و 169 چنین گوید: داستان اسکندر در تاریخ و ادبیات ما معروف است. این داستان که مایۀ شگفت هر ایرانی است از زبان سریانی به مارسیده است. اسکندرنامه سریانی که امروزه در دست است از روی اسکندرنامۀ پهلوی است و اسکندرنامۀ پهلوی که بدبختانه از دست رفته ترجمه ای بوده از اسکندرنامۀ یونانی که هنوز موجود است. این اسکندرنامۀ یونانی نظر بوضعی که امروزه دارد باید در سدۀ سوم میلادی در زمان بطلمیوس که پس از مرگ اسکندر در سال 323 قبل از میلاد در مصر سلطنت تشکیل دادو تا سال سی ام قبل از میلاد پایا بود، سرچشمه گرفته باشد. این مطالب که بیشترش افسانه و داستان است در سدۀ سوم میلادی به صورت کتابی درآمده و به کالیستن نسبت داده شده و اکنون آن کتاب باسم کالیستن دروغی خوانده میشود. کالیستن نوۀ ارسطو از نویسندگان یونانی بوده که در هنگام لشکرکشی اسکندر به ایران همراه وی بود
مورخ و فیلسوف یونانی که در الینت یونان بدنیا آمد (360؟-328 قبل از میلاد). وی یکی از نبیره های ارسطو بود که تربیت او را عهده دار بود. و نیز یکی ازرفقای دوران تحصیل اسکندر بود. پورداود در ج 2 یشتهاحاشیۀ ص 286 درباره او چنین آرد: مورخ یونانی در هنگام لشکرکشی اسکندر بهمراه او بایران آمد و بعد طرف غضب اسکندر واقع شده کشته گردید. در جزو تالیفات اوتاریخی است راجع به اسکندر که ناتمام مانده است، بعدها رمانی به زبان یونانی که ظاهراً در قرن سوم میلادی راجع به اسکندر ساخته شده به این نویسنده نسبت داده اند. و آنچه در داستانهای ایران در خصوص اسکندر نقل شده است از همین رمان یونانی است. مرحوم پیرنیا در ج 1 فرهنگ ایران باستان ص 168 و 169 چنین گوید: داستان اسکندر در تاریخ و ادبیات ما معروف است. این داستان که مایۀ شگفت هر ایرانی است از زبان سریانی به مارسیده است. اسکندرنامه سریانی که امروزه در دست است از روی اسکندرنامۀ پهلوی است و اسکندرنامۀ پهلوی که بدبختانه از دست رفته ترجمه ای بوده از اسکندرنامۀ یونانی که هنوز موجود است. این اسکندرنامۀ یونانی نظر بوضعی که امروزه دارد باید در سدۀ سوم میلادی در زمان بطلمیوس که پس از مرگ اسکندر در سال 323 قبل از میلاد در مصر سلطنت تشکیل دادو تا سال سی ام قبل از میلاد پایا بود، سرچشمه گرفته باشد. این مطالب که بیشترش افسانه و داستان است در سدۀ سوم میلادی به صورت کتابی درآمده و به کالیستن نسبت داده شده و اکنون آن کتاب باسم کالیستن دروغی خوانده میشود. کالیستن نوۀ ارسطو از نویسندگان یونانی بوده که در هنگام لشکرکشی اسکندر به ایران همراه وی بود
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597). گر مردی و بازرستی از من کردم یله خوه بزی و خوه میر. سوزنی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد زآفت خدمتگری. نظامی. هم بصدف ده گهر پاک را بازره و بازرهان خاک را. نظامی. تا بازرهم ز نام و ننگش آزاد شوم ز صلح و جنگش. نظامی. بگشای بر او دری ز رحمت تا بازرهد ز رنج و محنت. نظامی (الحاقی). قیاس آنست سعدی کز کمندش بجان دادن توانی بازرستن. سعدی (طیبات).
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597). گر مردی و بازرستی از من کردم یله خوه بزی و خوه میر. سوزنی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد زآفت خدمتگری. نظامی. هم بصدف ده گهر پاک را بازره و بازرهان خاک را. نظامی. تا بازرهم ز نام و ننگش آزاد شوم ز صلح و جنگش. نظامی. بگشای بر او دری ز رحمت تا بازرهد ز رنج و محنت. نظامی (الحاقی). قیاس آنست سعدی کز کمندش بجان دادن توانی بازرستن. سعدی (طیبات).