جدول جو
جدول جو

معنی نازاس - جستجوی لغت در جدول جو

نازاس
یکی از شهرهای مکزیک است و 6525 تن جمعیت دارد، معادن نقرۀ آن معروف است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازان
تصویر نازان
(دخترانه)
فخرکننده، نازکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازا
تصویر نازا
زن یا حیوان ماده که آبستن نشود، نازاینده، سترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازاد
تصویر نازاد
سترون، عقیم، نازا
فرهنگ فارسی عمید
عقیم، بی بار و بر، (ناظم الاطباء)، نازا، نازاینده، سترون، عقیم:
گاو نازاد گشت زاینده
آب در جویها فزاینده،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا پَ سَ)
مادۀ هر حیوان که زاینده نباشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، عقیم، که نزاید، که هیچ نزاید، سترون، قسری، عاقر، ستاغ، نازاینده
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه است، در 46 هزارگزی جنوب شرقی ارومیه و 9500 گزی مغرب جادۀ شوسۀ ارومیه به مهاباد، در درۀ سردسیری واقع است و 178 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصولش غلات، توتون، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 14 هزارگزی شمال سردشت و 3500 گزی مغرب جادۀ شوسۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ جنگلی و کوهستانی معتدل و هوای مالاریاخیزی واقع است و 109 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه سردشت تأمین میشود، محصولش غلات، توتون، مازوج و کتیراست، مردمش به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنعت دستی اهالی جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نازکننده مانند معشوقه، (ناظم الاطباء)، نازنده، مفتخر، مباهی، بالنده، سربلند، سرافراز، که می نازد:
ببالا چو سرو و بدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه،
فردوسی،
و حق نازان شد و باطل حیران، (تاریخ بیهقی)،
او اصل مهتریست مر آن اصل را تو فرع
نازان بتو چو جسم بروح و شجر ببار،
سوزنی،
به چه خرمی و نازان گرو از تو برده هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری،
سعدی،
و جهانیان همه ایمن و ساکن بودند و در خیر و نعمت نازان، (فارسنامۀ ابن بلخی)،
- سرو نازان:
دوتا گشت آن سرو نازان بباغ
همان تیره گشت آن فروزان چراغ،
فردوسی،
،
در حال ناز، خرامان، بناز:
نازان و دمان بره چو نادانان
با قامت سرو و روی دیباهی،
ناصرخسرو،
و خرامان و نازان همی شد، (منتخب قابوسنامه)،
مه و خورشید را دیدند نازان
قران کرده ببرج عشقبازان،
نظامی،
و رجوع به ناز شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در ایالت ژیرونده از کشور فرانسه که در 60 هزارگزی جنوب غربی بوردو واقع شده 4200 تن نفوس و کارخانجات چوب بری و تجارت شراب دارد
لغت نامه دهخدا
نازاینده سترون عقیم: گاو نازاد گشت زاینده آب در جویها فزاینده. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازا
تصویر نازا
نازاینده، عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کننده استغنا نماینده، فخر کننده: ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه (شا. لغ)، بالنده: دو تا گشت آن سرو نازان بباغ همان تیره گشت آن فروزان چراغ (شا. لغ)، ناز کنان عشوه کنان: (و او در عماری نشسته بود و خرامان و نازان همی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازان
تصویر نازان
ناز کننده، نازکنان، در حال ناز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازا
تصویر نازا
سترون، عقیم، ماده هر حیوانی که آبستن نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازا
تصویر نازا
عسگری
فرهنگ واژه فارسی سره
بالنده، عشوه کنان، کرشمه کنان، نازآفرین، نازکنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حائل، سترون، عاقر، عقیم، نابارور
متضاد: بارور، زایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باج سبیل، انعام جهت کاری سترگ
فرهنگ گویش مازندرانی