جدول جو
جدول جو

معنی نازا - جستجوی لغت در جدول جو

نازا
زن یا حیوان ماده که آبستن نشود، نازاینده، سترون
تصویری از نازا
تصویر نازا
فرهنگ فارسی عمید
نازا
(دُ خوا / خا پَ سَ)
مادۀ هر حیوان که زاینده نباشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، عقیم، که نزاید، که هیچ نزاید، سترون، قسری، عاقر، ستاغ، نازاینده
لغت نامه دهخدا
نازا
نازاینده، عقیم
تصویری از نازا
تصویر نازا
فرهنگ لغت هوشیار
نازا
سترون، عقیم، ماده هر حیوانی که آبستن نشود
تصویری از نازا
تصویر نازا
فرهنگ فارسی معین
نازا
عسگری
تصویری از نازا
تصویر نازا
فرهنگ واژه فارسی سره
نازا
حائل، سترون، عاقر، عقیم، نابارور
متضاد: بارور، زایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازان
تصویر نازان
(دخترانه)
فخرکننده، نازکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازک
تصویر نازک
(دخترانه)
محبوب، معشوق، لطیف، ظریف، نازنین، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازی
تصویر نازی
(دخترانه)
زیبا، منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نانا
تصویر نانا
(دخترانه)
پدر و مادر، نعناع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
دشنام، حرف زشت، آنچه سزاوار و شایسته نباشد، ناسزاوار، نالایق، فرومایه، برای مثال ناسزایی را چو بینی بخت یار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک
تصویر نازک
باریک، کنایه از لطیف، ظریف، دارای پهنای کم، کنایه از دقیق، حساس، کنایه از ضعیف، کنایه از زودرنج، حساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرود آینده، پایین آینده، پایین رو، کنایه از ناچیز، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازی
تصویر نازی
پیرو حزب ناسیونالیسم افراطی آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازاد
تصویر نازاد
سترون، عقیم، نازا
فرهنگ فارسی عمید
یکی از شهرهای مکزیک است و 6525 تن جمعیت دارد، معادن نقرۀ آن معروف است
لغت نامه دهخدا
عقیم، بی بار و بر، (ناظم الاطباء)، نازا، نازاینده، سترون، عقیم:
گاو نازاد گشت زاینده
آب در جویها فزاینده،
نظامی
لغت نامه دهخدا
نازکننده مانند معشوقه، (ناظم الاطباء)، نازنده، مفتخر، مباهی، بالنده، سربلند، سرافراز، که می نازد:
ببالا چو سرو و بدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه،
فردوسی،
و حق نازان شد و باطل حیران، (تاریخ بیهقی)،
او اصل مهتریست مر آن اصل را تو فرع
نازان بتو چو جسم بروح و شجر ببار،
سوزنی،
به چه خرمی و نازان گرو از تو برده هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری،
سعدی،
و جهانیان همه ایمن و ساکن بودند و در خیر و نعمت نازان، (فارسنامۀ ابن بلخی)،
- سرو نازان:
دوتا گشت آن سرو نازان بباغ
همان تیره گشت آن فروزان چراغ،
فردوسی،
،
در حال ناز، خرامان، بناز:
نازان و دمان بره چو نادانان
با قامت سرو و روی دیباهی،
ناصرخسرو،
و خرامان و نازان همی شد، (منتخب قابوسنامه)،
مه و خورشید را دیدند نازان
قران کرده ببرج عشقبازان،
نظامی،
و رجوع به ناز شود
لغت نامه دهخدا
پایین رو نشیبنده، پست فرومایه انگلیسی ناوک از بالا بزیر آینده فرود آینده، پست حقیر: تو آن که بهر در سرت فرود آید نه جای همت عالی است پایه نازل. (سعدی)، کم قیمت ارزان: میشود از غفلت افزون رتبه اهل لباس قیمت مخمل بود نازل چو خوابش کمتر است. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
فرومایه، نابرازنده، نا اهل، دشنام، حرف زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجا
تصویر ناجا
بیجا بی موقع مقابل بجا (ی)، بی فایده بی حاصل
فرهنگ لغت هوشیار
نازاینده سترون عقیم: گاو نازاد گشت زاینده آب در جویها فزاینده. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کننده استغنا نماینده، فخر کننده: ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه (شا. لغ)، بالنده: دو تا گشت آن سرو نازان بباغ همان تیره گشت آن فروزان چراغ (شا. لغ)، ناز کنان عشوه کنان: (و او در عماری نشسته بود و خرامان و نازان همی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپزا
تصویر ناپزا
نخود ناپزا، مقابل پزا
فرهنگ لغت هوشیار
محبوب، معشوق، دلبر، جانانه، باریک و ظریف هم گویند باریک: در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. (صائب)، آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت: آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر. (فرخی)، لطیف ظریف: بس که درآید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام، (عطار)، بناز پرورده نازنین: آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای. (فرخی)، نغزدلکش: (اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند. .)، قابل اهمیت خطیر مشکل: (و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و درآن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد، . . {-7 شکننده زود شکن، ترد: (گوشت نازک - 9. {نرم، حساس زود رنج: او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم. .)، خوش طبع با نزاکت، کم رنگ رقیق مقابل سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازع
تصویر نازع
بیگانه، تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازی
تصویر نازی
آلمانی سازمانی در آلمان هنگام فرمانروایی هیتلر (1945- 1933)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
((س))
ناشایست، نالایق، دشنام، حرف زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازی
تصویر نازی
((زَ))
آن که بسیار ناز کند، پرناز، زیبا، جمیل، نامی است جهت دختران، هنگام ناز و نوازش کردن کسی یا چیزی بیان شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
((زِ))
فرود آینده، کم، پایین، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازان
تصویر نازان
ناز کننده، نازکنان، در حال ناز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرو فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
توهین، فحش، هتک، ناحق
فرهنگ واژه فارسی سره
بالنده، عشوه کنان، کرشمه کنان، نازآفرین، نازکنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد