جدول جو
جدول جو

معنی ناری - جستجوی لغت در جدول جو

ناری
جامۀ پوشیدنی، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (جهانگیری) (نظام) (ناظم الاطباء)، لباس، (شعوری)
لغت نامه دهخدا
ناری
از دهات دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد است، در 24هزارگزی مغرب فریمان و 4هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی فریمان به مشهد قرار دارد، هوایش معتدل و آبش از قنات و محصولش غلات وبنشن است، 1321 تن سکنه دارد و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند و صنعت دستی آنان قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 416)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد در 36هزارگزی شمال غربی صالح آباد واقع است، ناحیه ای کوهستانی و معتدل است، ده تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات است و اهالیش زارعند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 416)
لغت نامه دهخدا
ناری
جن و پری، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
منسوب به آتش، آتشی، (ناظم الاطباء) :
بیمار بد این ملکت زاو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری،
منوچهری،
چون باز خاک تیره شود خاکی
ناچار باز نارشود ناری،
ناصرخسرو،
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا،
مولوی،
، شکل ناری از مجسمات، جسمی باشد که چهار سطح مثلث متساویهالاضلاع بر آن محیط باشد، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح طب) رنگی از رنگهای بول، (یادداشت مؤلف) : و بول ناری و بوی آن تیز باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، روشن و شفاف و درخشنده همچو آتش، (بحرالجواهر)، صفت سلاح گرم، سلاح آتشین از قبیل توپ و تفنگ، مقابل سلاح سرد مانند شمشیر و خنجر، رجوع به ناریه شود، دوزخی، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دوزخی، جهنمی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناری
زن، مقابل مرد، (ناظم الاطباء)، به لغت هندی زن را گویند که در مقابل مرد است، (برهان قاطع) (از شمس اللغات)، به زبان هندی، زن، (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
ناری
آتشی آتشین
تصویری از ناری
تصویر ناری
فرهنگ لغت هوشیار
ناری
جامه پوشیدنی، لباس
تصویری از ناری
تصویر ناری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناریه
تصویر ناریه
(دخترانه)
آتشی، آتشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادی
تصویر نادی
(دخترانه)
ندا دهنده، ندا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارین
تصویر نارین
(دخترانه)
منسوب به نار، تر و تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازی
تصویر نازی
(دخترانه)
زیبا، منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قناری
تصویر قناری
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد روشن، نارنجی، خاکستری یا ابلق
فرهنگ فارسی عمید
(شُ را)
گربه. (منتهی الارب). علم است برای گربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
محمد بن حمزه. از علمای منطق و اصول و قاضی القضاه بروسه بود و در نزد سلطان بایزید مقام ارجمند داشت. در سال 833 هجری قمری به حج رفت و پس از بازگشت درحالیکه نابینا هم شده بود درگذشت. او راست: شرح ایساغوجی. عویصات الافکار. فصول البدایع فی اصول الشرائع. انموذج العلوم. شرح الفرائض السراجیه. تفسیر الفاتحه. وی به سال 834 هجری قمری / 1431 میلادی درگذشت. (از اعلام زرکلی از الفوائد البهیه)
علی بن یوسف بن محمد. از فقهای حنفی قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری است که در بروسه رشد کرد و به سمت قضای آنجا رسید و در همانجا به سال 907 هجری قمری / 1497 میلادی درگذشت. او راست شرح الکافیه.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
طایری است زردرنگ خرد و خوب صورت و این معرب کانیری است که لفظ انگریزی باشد. (آنندراج). پرنده ای است از راستۀ سبکبالان و از دستۀ گنجشکان که به قد و اندازۀیک گنجشک معمولی است. پرنده ای است زیبا و خواننده، زردرنگ گاهی مخلوط با پرهای قهوه ای و سیاه. اصل این پرنده از جزایر قناری است (وجه تسمیه) و از آنجا به سایر نقاط من جمله ایران آورده شده است، امروز این پرنده در ایران بطور نسبتاً فراوان تربیت و نگهداری میشود. خواندنش بسیار دل انگیز و مطبوع است و بعد از بلبل خوش سخن ترین پرندگان محسوب میشود. تربیت و نگاهداری و صدور قناری امروز یکی از مشاغل عمده اهالی آلمان خصوصاً ولایات هارتس و تیرول میباشد و هر سال بالغبر صدهزار قناری به انگلستان صادر می کند. جنس نر این پرنده خواننده است و جنس مادۀ آن فقط برای جوجه کشی مورد استفاده قرار میگیرد. مادۀ این حیوان هر دفعه پنج تخم میگذارد و مدت سیزده روز روی تخم میخوابد تا جوجه ها خارج شوند، ممکن است تا مدت بیست سال در قفس بماند و بخواند ولی اگر برای جفت گیری بکار رود بیش از چهار سال خوانندگی ندارد. قناری های وحشی از دانۀ نباتات و سبزیها و میوه ها مخصوصاً انجیر تغذیه مینمایند ولی در غذاهای قناریهای تربیت شده باید علاوه بر دانۀ نباتات (ارزن، تخم شاهدانه) زردۀ تخم مرغ را نیز اضافه کنند. چغک زرد، بلبل زرد، گنجشک زرد
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالدات. مجمع الجزایر اسپانی در اقیانوس اطلس و به شمال غربی صحرا که 7273 کیلومتر مربع وسعت و 944400 تن سکنه دارد. عمده جزائر این مجمعالجزائر عبارتند از: قناری بزرگ، تنه ریف، فورته وانتورا، لانزاروت، گومرا، پالما، و هیرو (جزیره آهن) ، منطقۀ مطبوع و خوش منظری است که آن را جزایر غنی و ثروتمند گویند. محصول آنجا شراب و زراعت درختان میوه است و دو ولایت را تشکیل می دهد که حاکم نشین آنها عبارتند از لاس پالماس، و سانتاکروز، تنه ریف. این جزایر در سال 1402 میلادی کشف گردید. (از لاروس کوچک). رجوع به خالدات و کاناری شود
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نا)
عبدالرحیم بن احمد. از محدثان است. (منتهی الارب). با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
زیاری. گویا یکی از اجزاء ساز اسب است یا زینتی است اسب را:
خواهد ز من زناری و از حلقۀ لجام
تا گوشۀ زناری زنار پالهنگ ؟
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به انار.
لغت نامه دهخدا
لغت هندی به معنی نارگیل است، مؤلف مخزن الادویه آرد: نارجیل، معرب ناریل هندی است زیرا که به هند تازۀ آن را ناریل وخشک آن را کهوپره نامند ... و به عربی جوز هندی، (ازمخزن الادویه ص 553)، رجوع به نارجیل و نارگیل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ شِ کَ تَ)
مأخوذ از تازی، خشمگینی و غضبناکی. آتشین مزاجی. تندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغول به خزانۀ محتوی جواهرات و زر سرخ که زیر نظر مستقیم سلطان وقت بوده است نارین می گفته اند، رشیدالدین فضل اﷲ آرد: در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت به دست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الحال معلوم گردد ... و پادشاه آن را قفل بزرگ زند ... یک کس از خزانه داران به اتفاق خواجه سرائی معین محافظت می کنند ... و هرآنچه زر سرخ بود و جامهای خاصی که در کارخانه ها بسازند، بر قاعده وزیر مفصل بنویسد و هم در عهدۀ آن دو شخص مذکور باشد و تا پادشاه اسلام پروانۀ مطلق نفرماید قطعاً هیچ از آن خرج نکنند، و هرآنچه زر سفیدو انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرائی دیگر را نصب فرموده ... تا آنچه از آن خرج رود وزیر پروانه می نویسد، و خزانۀ اول را نارین و دوم را بیدون می گویند، (تاریخ غازانی ص 332 و 333)
لغت نامه دهخدا
تر و تازه، تابان، روشن، صاف، براق، ظریف، آراسته، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاری
تصویر زاری
ناله و فغان، نالیدن و عجز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای است از راسته سبکبالان و از دسته گنجشکان که به قد و اندازه یک کنجشک معمولی است و خواننده و زیبا، زرد رنگ گاهی مخلوط با پرهای قهوه ای و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناری
تصویر شناری
یوز پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناریت
تصویر ناریت
غضبناکی، خشمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی گنج گوهر گنج شاهی خزانه جواهر و زر سرخ که مستقیما تحت نظر سلطان بوده: (درین وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هر آنچ مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الحال معلوم گردد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامه ها بود که پیوسته خرج کند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرموده... خزانه اول را نارین و دوم را بیدون میگفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ))
پرنده ای است خوش آواز به اندازه گنجشک با پرهایی به رنگ های زرد روشن یا نارنجی یا خاکستری یا ابلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابی
تصویر نابی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نیازموده
فرهنگ واژه فارسی سره