جدول جو
جدول جو

معنی نارلی - جستجوی لغت در جدول جو

نارلی
ده کوچکی است از بخش مراوه تپۀ شهرستان گنبدقابوس، در 21هزارگزی شمال غربی مراوه تپه، تقریباً در 7 هزارگزی مرز شوروی قرار دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)، و رجوع به آجی سو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازلی
تصویر نازلی
(دخترانه)
دارای ناز و عشوه، پر عشوه، پرناز، ناز (فارسی) + لی (ترکی)، نام یکی از شهرهای ترکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارلی
تصویر بارلی
(دخترانه)
بار (فارسی) + لی (ترکی) میوه دار، سودمند
فرهنگ نامهای ایرانی
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی:
دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم،
صباحی
لغت نامه دهخدا
نالین، نئی، منسوب به نال به معنی نیشکر، و رجوع به نال شود،
نهالی، تلفظ دیگری است از نهالی، در ولایات جنوب شرقی ایران، رجوع به نهالی شود
لغت نامه دهخدا
جامۀ پوشیدنی، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (جهانگیری) (نظام) (ناظم الاطباء)، لباس، (شعوری)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد است، در 24هزارگزی مغرب فریمان و 4هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی فریمان به مشهد قرار دارد، هوایش معتدل و آبش از قنات و محصولش غلات وبنشن است، 1321 تن سکنه دارد و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند و صنعت دستی آنان قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 416)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد در 36هزارگزی شمال غربی صالح آباد واقع است، ناحیه ای کوهستانی و معتدل است، ده تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات است و اهالیش زارعند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 416)
لغت نامه دهخدا
جن و پری، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
منسوب به آتش، آتشی، (ناظم الاطباء) :
بیمار بد این ملکت زاو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری،
منوچهری،
چون باز خاک تیره شود خاکی
ناچار باز نارشود ناری،
ناصرخسرو،
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا،
مولوی،
، شکل ناری از مجسمات، جسمی باشد که چهار سطح مثلث متساویهالاضلاع بر آن محیط باشد، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح طب) رنگی از رنگهای بول، (یادداشت مؤلف) : و بول ناری و بوی آن تیز باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، روشن و شفاف و درخشنده همچو آتش، (بحرالجواهر)، صفت سلاح گرم، سلاح آتشین از قبیل توپ و تفنگ، مقابل سلاح سرد مانند شمشیر و خنجر، رجوع به ناریه شود، دوزخی، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دوزخی، جهنمی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زن، مقابل مرد، (ناظم الاطباء)، به لغت هندی زن را گویند که در مقابل مرد است، (برهان قاطع) (از شمس اللغات)، به زبان هندی، زن، (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای ترکیه، در استان ایدین واقع است و 21680 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نرسیدگی. نارسیدگی. کالی. خامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
عمل نارو. رجوع به نارو شود، ناروانی. نارایجی: ناروی کار
لغت نامه دهخدا
لغت هندی به معنی نارگیل است، مؤلف مخزن الادویه آرد: نارجیل، معرب ناریل هندی است زیرا که به هند تازۀ آن را ناریل وخشک آن را کهوپره نامند ... و به عربی جوز هندی، (ازمخزن الادویه ص 553)، رجوع به نارجیل و نارگیل شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + رای (رأی عربی) (حاشیۀ برهان چ معین)، بی تدبیر، بی عقل، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی فکر، (شمس اللغات)، آن که در رأی و تدبیر خود خطا کند، از (شعوری)، بی رای، بی فکر، بی اندیشه، بی تأمل، بی تدبیر، غافل، بی احتیاط، (ناظم الاطباء)، منکر، بی اعتقاد، (برهان قاطع) (آنندراج)، منکرچیزهای عیان، (از فرهنگ شعوری)، منکر، زشت، (جهانگیری) (رشیدی)، زشت، نامعقول، (شعوری، ازمجمعالفرس)، ناشایسته
لغت نامه دهخدا
(خِ)
عمر بن محمدالناخلی الصوفی، مکنی به ابوالقاسم. از مردم بغداد بود و در دمشق سکونت گزید. وی از ابوالحسن المالکی و جز وی حدیث کند و ابونصر عبدالوهاب بن عبدالله المزنی الدمشقی از او روایت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
منسوب است به ناخل. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابوعبدابراهیم بن حسین الناتلی از مشاهیر رجال قرن چهارم شاگرد ابوالفرج بن الطیب و استاد ابوعلی سینا بود که در منطق و ادبیات دست داشت... ناتلی کتابی در کمیت عمر طبیعی نیز نوشت. وی در اواخر قرن چهارم شهرت داشت و بعد از آن خبری از او در دست نیست. (علوم عقلی در اسلام ص 206). مردی حکیم بود و شیخ الرئیس ابوعلی سینا نزد او قواعد منطق را تلمذ کرد. صاحب تتمۀ صوان الحکمه از قول ابن سینا آرد: ازاو قوانین منطق را فرا گرفتم و به مسائل و غوامضی برخوردم که ناتلی را به تعجب افکند. (تتمۀ صوان الحکمه ص 22). و نیز مؤلف همین کتاب آرد: از ناتلی رسالۀ لطیفی دیدم در ’وجود و شرح اسمه’ و این رساله میرساند که وی در این فن متبحر بوده و بغایت قصوای علم الهیات رسیده بوده است و نیز رسالۀ دیگری از او دیدم در ’علم اکسیر’ که ابوعلی جز در کتاب مقتضیات سبعه از آن نامی نبرده است. (تتمۀ صوان الحکمه ص 22)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
منسوب است به ناتل از بلاد نواحی آمل طبرستان. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عبدالمنعم بن عبدالقادر نابلی. (معجم البلدان)
محمد بن عبدالحمید النابلی. (معجم البلدان)
علی عمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکی از فرقه های کرد است در جنوب موصل که عبادات و عقاید آنان سرّی است وکسی را بر آن وقوف نیست، گویند کتاب ایشان به پارسی است و آثاری از دین باستان ایران و عقاید غلات در آن دیده میشود، این طائفه خود را از نسل عشیرۀ کاکه میدانند که از کرکوک بدانجا هجرت کرده اند، و جماعت کاکه را نیز آئینی مرموز است و با علی اللهیان نسبت تام دارند، گویند وجه تسمیۀ این طائفه به صارلی آن است که روحانیون ایشان بهشت را به مردم طائفه می فروختند و چون کسی بدینسان بهشت را مالک میشد میگفت: صارت لی الجنه، یعنی بهشت از آن من گردید، (تاریخ کرد رشیدیاسمی صص 124 - 125)
لغت نامه دهخدا
مرکز کمون ئن از آروندیسمان شاتو - تیری، واقع در ساحل رودمارن، دارای 1650 تن جمعیت است، معادن سنگ گچ و سنگ آهک دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس، واقع در 4 تا 6 هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس، دشت، هوای آن معتدل، آب آن از رود خانه گرگان، محصول آن غلات، حبوبات، صیفی و لبنیات است، 900 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند، قالیچه بافی از صنایع دستی زنان آن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده ویرانه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس، در 42هزارگزی مشرق داشلی برون واقع است ناحیه ای کوهستانی و معتدل هواست و سکنه اش در حدود 500 نفرند که چادرنشینند و در اطراف این ده به سر می برند، آب آنجا از چاه تأمین می شود ومحصولش غلات دیمی و لبنیات است و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناری
تصویر ناری
آتشی آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارای
تصویر نارای
آنکه در رای و تدبیر خود خطا کند بی تدبیر، منکر بی اعتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسی
تصویر نارسی
خام بودن، ناپختگی کالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازلی
تصویر نازلی
ماهی روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروی
تصویر ناروی
ناروزنی نارو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناری
تصویر ناری
جامه پوشیدنی، لباس
فرهنگ فارسی معین