جدول جو
جدول جو

معنی نارفیق - جستجوی لغت در جدول جو

نارفیق
(رَ)
نادوست. ناجوانمرد. که نارفاقتی کند. که شرایط دوستی و رفاقت به جا نیارد. که دوستی و رفاقت را رعایت نکند
لغت نامه دهخدا
نارفیق
ناجوانمرد، نا دوست
تصویری از نارفیق
تصویر نارفیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارسیس
تصویر نارسیس
(دخترانه)
نرگس، نام جوانی زیباروی در اساطیر یونآنکه وقتی صورت خود را در آب دید عاشق خودشد و در آب پرید و غرق گشت و تبدیل به گل نرگس گردید، لاتین از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردیس
تصویر ناردیس
(دخترانه)
مانند انار، نار (عربی) + دیس (فارسی) مانند آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارسید
تصویر نارسید
نارس، نابالغ، برای مثال کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی - ۱/۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالایق
تصویر نالایق
بی لیاقت، بی ارزش، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردین
تصویر ناردین
گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز، ساقۀ سخت و ریشه سخت شبیه مامیران که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، نردین، سنبل رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارجیل
تصویر نارجیل
نارگیل، میوه ای کروی شکل و بزرگ با پوسته ای قهوه ای و سخت و گوشتی سفید که درون آن شیرۀ سفید خوراکی قرار دارد، درخت این میوه که شبیه درخت خرما است و برگ های بزرگ به درازی دو متر دارد
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی شکل و بزرگ با پوسته ای قهوه ای و سخت و گوشتی سفید که درون آن شیرۀ سفید خوراکی قرار دارد، درخت این میوه که شبیه درخت خرما است و برگ های بزرگ به درازی دو متر دارد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ دَ / دِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نکرده. ناتمیز:
این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانو است نارفته.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معرب نارگیل. (حاشیۀ برهان چ معین). نارگیل. (ناظم الاطباء). میوۀ معروف. (آنندراج). گوز هندو. (السامی). گوز هندی. (مهذب الاسماء). جوز هندی. (فرهنگ نظام) (شمس اللغات) (اقرب الموارد). نارگیل. رانج. بارنج. جوز هندی را نارجیل گویند و عامۀ اهل عراق او را بهمزه گویند و رنگ او سفید بودو طعم او خوش بود و آبی که از او بیرون آید چون شیرباشد نیکوتر بود، درخت او به شبه درخت خرما بود و او را خار نباشد برگ او به اندازۀ چهار ارش بالا تا شش به دست، او را لیفی باشد میوۀ او در آن لیف بود آن لیف را کنبار گویند و میوۀ او بهیچ وقت منقطع نشود و هر ماه یک طلع یا دو طلع بیرون آید و شیرین بود و او را طواق گویند طعم او در غایه لذت بود هرگاه آب او را در ظرفی جمع کنند تا نیمروز طعم او شیرین بودپس از آن تا آخر روز خمر باشد و چون روز تمام بروی بگذرد ترش شود و همچنان ترش بماند و متغیر نشود و یکنوع از ماهی بود که او را خارها باشد که از تن او بیرون آمده او را با طواق الفتی تمام بود بر درخت نارجیل برآید و از این طواق بخورد و چون آدمی بدرخت نارجیل برآید او خود را بیندازد. نارجیل مادامی که تر باشد اگر در زمین بکارند بروید و درخت شود و چون خشک شود از زمین نروید. (از ؟). نام میوه ای است هندی بزرگتر از نارنج و پوستش سخت و چوبی است و بر پوست یک طبقه از لیف پیچیده است که از آن ریسمان می تابند و در اندرون پوست مغز مجوف سفید است. نارجیل یکی از مال التجاره های مهم هندوستان است که به تمام جهان میرود و در خود هند هم بسیار خورده میشود درختش شبیه به درخت خرماست اما بلندتر و کم شاخه تر از آن است. نارجیل و نارگیل هر دو مفرس از ’ناری گل’ سنسکریت است و همان در هندی جدید ’ناریل’ شده و معرب از سنسکریت نارجیل است و لفظ عربی اصلیش جوز هندی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
از ولایات هندوستان است و به سال 405 هجری قمری به دست سلطان محمودغزنوی گشوده شد، مؤلف ’تاریخ دیالمه و غزنویان’ آرد: سلطان محمود در سال 404 جنگ بزرگ دیگری در محل ناردین یکی از نقاط صعب العبور هندوستان کرده است که درتاریخ محاربات این پادشاه اهمیت فراوان دارد، سلطان محمود با لشکریانی عظیم در اواخر پائیز سال 404 به جانب هندوستان حرکت کرد اما سرمای شدید مانع از ادامۀ راه شد و ناگزیر به غزنین مراجعت کرد و تا فرارسیدن بهار به رفع نواقص سپاه پرداخت و در آغاز سال 405عازم هندوستان شد و در چند منزلی ناردین صف آرائی کرد و پس از نبردی سخت و دادن تلفات بسیار بر ناردین دست یافت، (از تاریخ دیالمه و غزنویان ص 240 و 241)
لغت نامه دهخدا
سنبل رومی، (قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 214) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (بحر الجواهر) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری)، سنبل رومی را گویند و آن زردرنگ می باشد و اگر در سرمه داخل کنند موی مژه را برویاند، (برهان قاطع) (آنندراج)، اسارون، (فرهنگ دزی)، نردین و ناردین: سنبل رومی، معرب نرذس یونانی است، (اقرب الموارد)، سنبل الطیب، (ناظم الاطباء)، مؤلف اختیارات بدیعی آرد: آن بیخی است به لون مشابه مامیران و عروق الصفر بود و به شکل اسارون ریشه ریشه داشته باشد لیکن ریشه آن باریکتر از ریشه اسارون بود، نیکوترین فربه تازه و خوشبوی و آنچه به سپیدی مایل بود بد باشد و طبیعت ناردین گرم بود در دوم و خشک بود در سیم، در کحلها کنند موی مژه برویاند و وی بول و حیض براند و ورم رحم را نافع بود، در طبیخ وی نشستن و یکدرم از وی فالج و لغوه را نافع باشد و اسحاق گوید مضر است به شش و مصلح وی کتیرا بود با عسل و بدل وی سنبل هندی بود، (از اختیارات بدیعی)، و نیز رجوع به تاج المصادر بیهقی شود، اسم یونانی مطلق سنبل است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، کلمه یونانی است و اگر تنها گفته شود منظور سنبل هندی است، و اگر ناردین قلیطی گفته شود منظور سنبل اقلیطی یا سنبل رومی است و ناردین أوری سنبل جبلی و ناردین اعر با معنایش سنبل بری است و به سنبل جبلی و فرو و اسارون گفته می شود زیراهمه اینها را بری می گویند، (ابن بیطار ج 2 ص 175)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از قلاع هندوستان بوده که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد. مؤلف تاریخ دیالمه و غزنویان آرد: سلطان محمود پس از فتح قلعۀ بهم نغز به غزنین مراجعت کرد و در همان اوان جمعی ازدرباریان وی راجع به نفایس و ذخایر قلعۀ ناراین گفتگو به میان آوردند و سلطان را به فتح آنجا تحریک کردند. این قلعه نیز یکی از قلاع مستحکم هندوستان بوده که بعضی از مورخان نام آن را تاوین نوشته اند. این قلعه نزدیک پیشاور ساخته شده بود. سلطان محمود چون به ناراین رسید دستور حمله به سپاهیان خود به ناراین داده، حکمران قلعه در ابتدای امر مقاومت شدیدی از خود نشان داده ولی عاقبت در نتیجۀ دادن تلفات بسیار درصدد تقاضای صلح برآمد و سلطان در مقابل گرفتن باج و خراج سالیانه و اینکه دو هزار نفر از سواران وی بعنوان رهینه به غزنین آیند حکومت آن ناحیه را در دست وی باقی گذارد. فتح ناراین در سال چهارصد اتفاق افتاد. (تاریخ دیالمه و غزنویان، عباس پرویز ص 228 و 229)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کروک بخش مرکزی شهرستان بم، در 8 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ بم به زاهدان در جلگۀ گرمسیر مالاریاخیزی واقع است، 210 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و خرما و حنا و لبنیات است و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از خدایان هندوهاست. ابوریحان آورد: ناراین نزد ایشان (هندوها) یکی از قوای عالیه ای است که دخالتی در افساد و یا اصلاح جهان ندارد و تا آنجا که برایش امکان داشته باشد به دفع فساد می کوشد و نزد او صلاح مقدم بر فساد است. (از تحقیق ماللهند ص 198). و رجوع به تحقیق ماللهند شود
لغت نامه دهخدا
شهری در روم، (ولف) :
یکی هندیا و یکی فارفین
بیاموختشان زند و بنهاد دین،
فردوسی،
در نسخه های دیگر شاهنامه و از جمله در چ بروخیم (ج 8 ص 2299)، فارقین (با قاف) آمده است
از دیه های ساوه، (ترجمه تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نارائج. متاعی که قابل فروختن و داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء) ، پولی که رایج و روان نبود. (ناظم الاطباء). که نارواج است. که رایج نیست. پولی که رواج ندارد و در جریان نیست. که از رواج افتاده است. ناروا، بازار کاسد و کساد. (ناظم الاطباء). بی خریدار. ناروان
لغت نامه دهخدا
بندری است در مملکت نروژ بر کنارۀ خلیخ افوتن فیورد و 12500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
نارجیل، گوز هندی، جوز هندی، بارنج، رانج، گردکان هندی، بارنگ، حشرج، جوزالهند، گوز هندو، جوز هندو، نرجیل، آقای دکتر معین در حاشیۀبرهان قاطع آرد: پهلوی ’انارگیل’، معرب آن نارجیل و نارجیله، در نامۀ پهلوی خسرو کواتان بند 50 آمده: انارگیل که با شکر خورند، به (زبان) هندو ’انارگیل’ خوانند و به (زبان) پارسیک ’گوچ هندوک’ (گوز هندی) خوانند، در سانسکریت ناریکلا، ناریکرا و نظایر آن، نارگیل درختی است از انواع نخلها که گلهای نر و مادۀ آن بر روی یک درخت است و میوۀ درشت آن پوشیده از قسمتی سخت و چوبی و آلبومن آن دارای طبقه ای سفیدرنگ است که 65 درصد آن روغنی دارد که در حدود 26 درجه مایع می شود، این درخت بیشتر در جزایر مرجانی اقیانوس هند می روید، ’گل گلاب ص 291’ (برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2095)، جوز هندی را گویند و مغزی دارد مانند مغز گردکان و بادام و آن را با شیرینی خورند و مقوی است و بعضی از آنها را بر زیریا بالا سوراخ کرده مغز او را بیرون آرند و پوست آن را خالی کرده ظرف غلیان سازند و نوعی از آن بزرگتر است به مقدار هندوانه و صفحه از روی او برداشته آن راخالی کرده ظرف نان و آب کنند و درویشان با خود دارند و آن را کشکول خوانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، بار درختی هندی که به زبان سانسکریت نارگیلا گویند و این درخت مانند خرمابن دراز باشد و پس از هفت سال بار می دهد و در یک خوشۀ آن تا سی و چهل بار دیده شده و گاهی بی بار نباشد و بار این درخت که نارگیل و جوز هندی نیز گویند، دارای مایعی است شیرین و لذیذ مانند شیر، (ناظم الاطباء)، نوعی از غلیان را گویند که به شکل نارگیل ساخته و یا از خود نارگیل ساخته اند، (ناظم الاطباء)، رجوع به نارگیله شود
لغت نامه دهخدا
پوست بیرونی میوۀ نارگیل یا جوز هندی: و پوست بیرونی جوز هندی که آن را نارگیس گویند در حوض آب اندازند تا تمام نرم شود، (فلاحت نامه)، میوۀ نارگیل، جوز هندی را به زبان هندی تا پوست بیرونی آن باز نکرده اند نارگیس گویند، (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) :
کشتیم نارفته در ساحل فتاد
ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد.
صهبای سیرجانی.
، نرسیده:
از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز
سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار.
وحشی.
، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته:
بر این کهسار تاب ای ماهتابم
فرو نارفته از کوه آفتابم.
وصال.
، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی قرصعنه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامفید
تصویر نامفید
ناسودمند، بی اثر، بی خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
بی گربزه ناشایند آنکه لیاقت نداردبی کفایت، بی ارزش کم بها: گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. (شمس ملک آرالغ)، نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. (مولوی لغ)، ناشایسته نامعقول. بی لیاقت، بی عرضه، بی کفایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارایج
تصویر نارایج
متاعی که قابل فروختن و داد و ستد نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارجیل
تصویر نارجیل
معرب نارگیل، میوه معروف
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ناردین سنبل رومی از گیاهان سنبل الطیب، سنبل رومی. یا ناردین اقلیطی. سنبل رومی
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 40 متر نیز میرسد و دارای ساقه منتهی به برگ های بزرگ بطول 4 تا 5 متر است. این درخت در تمام ایام سال دارای میوه است. میوه اش شفت و گاهی بقطر 30 سانتیمتر و بوزن چند کیلوگرم میرسد. میوه نارگیل که ببازار عرضه میشود پوشیده از الیاف بی شماری است که بجای میان برمیوه هستند و در زیر الیاف پوسته سخت و استخوانی میوه که عبارت از درون میوه است قرار دارد. پس از شکستن این پوسته سخت مغز میوه که همان قسمت خوراکی آن است هویدا میشود. این مغز بصورت یک حفره توخالی است که ضخامت جدارآن بین 5، 1 تا 2 سانتیمتراست و همان آلبومن میوه میباشد که جنین را نیز در بر دارد. در داخل این حفره مغزی مایعی بنام آب نارگیل که بی رنگ است وجود دارد که دارای اثر کمی ملین است و بعنوان مفرح خورده میشود. میوه نارس نارگیل فاقد مغزاست ولی درعوض درون حفره درون بر را مایعی شیری رنگ باطعم کمی شیرین و مطبوع پر کرده است که بنام شیر نارگیل موسوم است ولی پس از رسیدن کامل میوه در جدار داخلی درون بر رسوب مواد ذخیره یی (آلبومن) ایجاد میشود و یک طبقه نرم بضخامت 5، 1 تا 2 سانتیمتربوجود میاورد که همان قسمت خوراکی میوه است و در حقیقت مغز نارگیل است. از مغز نارگیل روغنی بدست میاورند که بنام کره نارگیل موسوم است و سفید رنگ میباشد این روغن را در تهیه صابون و شمع بکار میبرند و در صورت تصفیه شدن بمصرف تغذیه نیز میرسد جوز هندی بادنج نارجیل جوزالهند رانج. یا نارگیل دریایی. درختی است عظیم از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 30 متر میرسد و خاص جزیره موریس و هندوستان است. این گیاه در حقیقت نوعی نارگیل است که دارای میوه ای بیضوی شکل و نسبه بزرگ است و تا 12 کیلوگرم ممکنست وزن آن برسد. اختصاصات میوه این درخت آنست که دارای دو قسمت متقارن است که شبیه دو دانه لوبیا است که از طرف ناف بهم چسبیده باشند. درون برو مغز میوه این گیاه پس از خشک شدن سختی بسیار پیدا میکنند و بمناسبت شکل بیضوی خاصی که هر نیمه میوه دارد از آن جهت ساختن کشکول دراویش استفاده میکنند نارجیل بحری نارجیل دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفیقی
تصویر نارفیقی
نارفاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
((رُ تَ یا ت))
جاروب نکرده، نروبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارگیل
تصویر نارگیل
درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل، جوز هندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نالایق
تصویر نالایق
((یِ))
بی لیاقت
فرهنگ فارسی معین