جدول جو
جدول جو

معنی نارسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نارسیدن
(کُ)
نرسیدن. مقابل رسیدن. رجوع به رسیدن شود:
بر نارسیدن از چه وچند و چون
عارست نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارسید
تصویر نارسید
نارس، نابالغ، برای مثال کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی - ۱/۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
بررسی کردن، وارسی کردن، رسیدگی کردن به کاری، پرسیدن، برای مثال آز بگذار که با آز به حکمت نرسی / ور بیان بایدت از حال سنائی بررس (سنائی۲ - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرارسیدن
تصویر فرارسیدن
رسیدن، درآمدن، نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
رسیدن، فرارسیدن، به موقع رسیدن، ناگاه وارد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناسیدن
تصویر شناسیدن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، اشناختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتیدن
تصویر غارتیدن
غارت کردن، تاراج کردن، برای مثال اندر دوید و مملکت او بغارتید / با لشکری گران و سپاهی گزافه کار (منوچهری - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ)
که قابل رسیدن نباشد. که نتوان به آن رسید. مقابل رسیدنی، که رسیدنی نیست. که نمی رسد. که نخواهد رسید. که نتواند رسید. رجوع به رسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ دَ / دِ)
نرسیده. کال. نارس. نارسیده، کودک. نابالغ. تازه سال. اندک سال:
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید از آن کودک نارسید.
فردوسی.
کس اندر جهان کودکی نارسید
بدین شیرمردی و گردی ندید.
فردوسی.
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ خوَ / خُ زَ دَ)
مبدل نالیدن. (فرهنگ نظام). نالیدن. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به ناره شود:
ناریدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را.
سنائی.
، شکار کردن. گرفتن. گرفتار کردن، بزرگ کردن، دراز شدن. (ناظم الاطباء). قد کشیدن. دراز شدن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ گُ تَ)
بدوضع زائیده شدن، بچه سقط کردن، لنگیدن، لاغر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن:
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یِ تَ / تِ)
از: نا (نفی، سلب) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن). (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده. واصل نشده. نیامده:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 509).
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
فردوسی.
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده. (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویۀ اسبان بادپای.
سوزنی.
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
انوری.
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب.
نظامی.
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده.
نظامی.
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن.
نظامی.
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان.
طغرائی فریومدی.
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
هلالی.
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام.
جلال الدین قاجار.
، در میوه ها، نارس. خام. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته. (از شعوری). نرسیده. کال. ناپخته. نارسیده:
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج.
فردوسی.
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی.
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی (شرفنامه ص 48).
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی.
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171) ، نورسته. تازه سال:
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت.
فردوسی.
، نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن، دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه).
- نارسیده بجای، نابالغ:
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای.
فردوسی.
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای.
فردوسی.
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای.
فردوسی.
، کامل نشده. (ناظم الاطباء) ، نورسیده. نوزاد:
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری.
، بی تجربه. نابالغ. ناآزموده. ناپخته:
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی.
، بی بهره. (برهان قاطع) (آنندراج) (شمس اللغات). فرومانده. بی نصیب. بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام، به کام نرسیده. ناکام. کام نادیده:
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام.
فردوسی.
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام.
فردوسی.
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام.
فردوسی.
، باکره. (برهان قاطع) (آنندراج) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
فردوسی.
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده.
نظامی.
، یتیم. (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن) ، تمام نبسته: المظلوم، ماست نارسیده. (ربنجنی) ، ترش و شیرین ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَمْیْ)
نیارمیدن، نرمیدن. مقابل رمیدن
لغت نامه دهخدا
(کَمْ بَ ثَ)
نرهیدن. مقابل رهیدن. رجوع به رهیدن شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی تلخیناب یکی از آلکالوئیدهای تریاک است این جسم بصورت سوزنهای طویلی متبلور میشود نارسئین در آب و الکل قابل حل است و بدون بو میباشد. مزه اش تلخ است. در حرارتهای بالاتر از 140 درجه و همچنین اسیدهای قوی تجزیه میگردد و بعلاوه در ترکیب با برخی اسیدها تولید ملح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزدن
تصویر ناروزدن
ناجوانمردانه رفتارکردن باشد کردن حقه زدن بدوست و آشنا: (چون فهمید باو ناروزده اند بسیار عصبانی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تاراجیدن (غارتید - خواهد غارتید - غارتیده) غارت کردن اغاره: اهل مکه این بشنیدند مجتمع شدند و حمیت جاهلیت کار بستند و بانگ بزدند که هر کسی که باز پس ایستد سرایش ویران کنیم و ثقلش بغارتیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
واصل نشده، نیامده، نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندارسیدن
تصویر ندارسیدن
نداآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررسیدن
تصویر سررسیدن
حاضرآمدن، به انتها رسیدن مدت
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیسم
تصویر نارسیسم
عشق بخود یا به تمایلات دوره طفولیت و بزرگی خود شیفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارچیدن
تصویر خارچیدن
محافظت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
وا رسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
((بَ. رِ دَ))
تحقیق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
((دَ رِ دَ))
رسیدن، به موقع رسیدن، فراهم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
((ر دَ))
ناقص، خام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
((رِ دَ))
مجدداً رسیدن، وصول، سرکشی کردن، تفتیش کردن، ادراک، دریافتن، بی فایده شدن، بی مصرف نشدن
فرهنگ فارسی معین
خام، کال، نارس، نرسیده، بی بهره، بی نصیب، بچه، خردسال، نوباوه
متضاد: رسیده، یانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد