نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) : بگذر ز شر اگر نبود خیری نارسته به ز خار بود رسته. ناصرخسرو. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) : بگذر ز شر اگر نبود خیری نارسته به ز خار بود رسته. ناصرخسرو. مرغ پرنارسته چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود. مولوی
تازه روییده. نهال. (ناظم الاطباء). نورس. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده. تازه. شاداب: زین سپس وقت سپیده دم هر روزبه من بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم. فرخی. که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را بدین نورسته نرگس ها و زراندود پیکانها. ناصرخسرو. از چمن دهر بشد ناامید هر گل نورسته که از گل بزاد. مسعودسعد. به نورستگان چمن بازبین مکش خط بر آن خطۀ نازنین. مسعودسعد. این همه نورستگان بچۀ نورند پاک خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب. خاقانی. هست چون نورسته نی مرد هنرمند از قیاس تا فزونتر می شود بند دگر می زایدش. (از تاج المآثر). گیاهان نورسته از قطره پر چو بر شاخ مینابرآموده در. نظامی. نورسته گلی چو نار خندان چه نار و چه گل، هزارچندان. نظامی. از پی آن گل نورسته دل ما یارب خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش. حافظ
تازه روییده. نهال. (ناظم الاطباء). نورس. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده. تازه. شاداب: زین سپس وقت سپیده دم هر روزبه من بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم. فرخی. که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را بدین نورسته نرگس ها و زراندود پیکانها. ناصرخسرو. از چمن ِ دهر بشد ناامید هر گل نورسته که از گل بزاد. مسعودسعد. به نورستگان چمن بازبین مکش خط بر آن خطۀ نازنین. مسعودسعد. این همه نورستگان بچۀ نورند پاک خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب. خاقانی. هست چون نورسته نی مرد هنرمند از قیاس تا فزونتر می شود بند دگر می زایدش. (از تاج المآثر). گیاهان نورسته از قطره پر چو بر شاخ مینابرآموده دُر. نظامی. نورسته گلی چو نار خندان چه نار و چه گل، هزارچندان. نظامی. از پی آن گل نورسته دل ما یارب خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش. حافظ
نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده: ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا. ناصرخسرو. در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا. خاقانی. به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم. خاقانی
نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده: ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا. ناصرخسرو. در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا. خاقانی. به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم. خاقانی
آنچه ناتمام و نادرست باشد و مرکب غیرتمام الترکیب را نیز گویند و آن کائنات جو است مثل باد و باران و امثال آنها. کذا فی الدساتیر. (آنندراج) (انجمن آرا). ناقص. ناتمام. ناکامل. (ناظم الاطباء)
آنچه ناتمام و نادرست باشد و مرکب غیرتمام الترکیب را نیز گویند و آن کائنات جو است مثل باد و باران و امثال آنها. کذا فی الدساتیر. (آنندراج) (انجمن آرا). ناقص. ناتمام. ناکامل. (ناظم الاطباء)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) : کشتیم نارفته در ساحل فتاد ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد. صهبای سیرجانی. ، نرسیده: از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار. وحشی. ، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته: بر این کهسار تاب ای ماهتابم فرو نارفته از کوه آفتابم. وصال. ، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) : کشتیم نارفته در ساحل فتاد ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد. صهبای سیرجانی. ، نرسیده: از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار. وحشی. ، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته: بر این کهسار تاب ای ماهتابم فرو نارفته از کوه آفتابم. وصال. ، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود: روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت. عطار. روی ناشسته چو ماهش نگرید چشم بی سرمه سیاهش نگرید. ؟ - طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء). ، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود: روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت. عطار. روی ناشسته چو ماهش نگرید چشم بی سرمه سیاهش نگرید. ؟ - طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء). ، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
ملا وارسته، صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمۀ میدان کهنه را به وظیفۀ خود گذرانیده و در سنۀ 1025 فوت شد. از اشعارش این است: ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها. به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را. آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست. چشمی که افتد از گل رویت به روی گل پای برهنه ای است که بر خار میرود. بر ماست منتی همه کس را چرا که ما ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم. در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است: ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار. شاه را در کف او جوهر اقبال بلند ذوالفقاراست به دست علی عمرانی. در مدح محمدقلی سلیم گفته است: دخلی که نکردی به کلام الله است بیتی که نبرده ای تو بیت الله است. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود. دلم قربان زخم ناوک او که صیاد من آن ابرو کمان است. (تذکرۀ صبح گلشن چ هند ص 580)
ملا وارسته، صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمۀ میدان کهنه را به وظیفۀ خود گذرانیده و در سنۀ 1025 فوت شد. از اشعارش این است: ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها. به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را. آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست. چشمی که افتد از گل رویت به روی گل پای برهنه ای است که بر خار میرود. بر ماست منتی همه کس را چرا که ما ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم. در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است: ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار. شاه را در کف او جوهر اقبال بلند ذوالفقاراست به دست علی عمرانی. در مدح محمدقلی سلیم گفته است: دخلی که نکردی به کلام الله است بیتی که نبرده ای تو بیت الله است. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود. دلم قربان زخم ناوک او که صیاد من آن ابرو کمان است. (تذکرۀ صبح گلشن چ هند ص 580)