جدول جو
جدول جو

معنی ناردنگ - جستجوی لغت در جدول جو

ناردنگ
(دَ)
هر غذائی که با رب انار سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناردنگ
هر غذایی که با رب انار سازند
تصویری از ناردنگ
تصویر ناردنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردیس
تصویر ناردیس
(دخترانه)
مانند انار، نار (عربی) + دیس (فارسی) مانند آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارینه
تصویر نارینه
(دخترانه)
ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردانا
تصویر ناردانا
(دخترانه)
دانه انار، ناردانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردانه
تصویر ناردانه
(دخترانه)
دانه انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردخت
تصویر ناردخت
(دخترانه)
نار (عربی) + دخت (فارسی) دختر آتشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱)گاهواره، برای مثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ)اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
کاری که انجام دادنش سزاوار و شایسته نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرتنگ
تصویر نظرتنگ
تنگ نظر، کوته نظر، دون همت، بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
دانۀ انار
آتشدان، منقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارغنگ
تصویر زارغنگ
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردانگ
تصویر ناردانگ
ناردان، دانۀ انار، آب انار، شربت انار، برای مثال آنچه شیرین است او شد ناردانگ / وان که پوسیده ست نبود غیر بانگ (مولوی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردنگ
تصویر اردنگ
لگدی که با پشت پا یا سر زانو به پشت کسی می زنند، تیپا
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود:
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ.
فرخی.
همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست
چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ.
فرخی.
داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی
شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ.
قطران (دیوان ص 439).
زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او
ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد.
سیدحسن غزنوی.
دور از آن مجلس ازحرارت دل
همچنانم که نار یا نارنگ.
سنائی.
چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری
چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری.
سنائی.
روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج
روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ.
سنائی.
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ
چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من.
خاقانی.
همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس
بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ.
ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
زخم با نوک پای از پشت به نشستنگاه کسی. تی پا. زفکنه. زه کونی. شلخته. سرچنگ. ام کیسان. (منتهی الارب).
- اردنگ خوردن، تی پا خوردن. زهکونی خوردن.
- اردنگ زدن،تی پا زدن. زهکونی زدن. زفکنه زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن. لطع. (منتهی الارب). کسع. اسن.
لغت نامه دهخدا
دانه های نار جنگلی که نیم خشک در خیکی کرده به شهرها برند و از آن در آشها کنند چاشنی آش را، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 31 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و شش هزارگزی راه فلاورجان به باغ بهادران. ناحیه ای کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 563 تن است که شیعی مذهبند و به فارسی سخن گویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار: کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و سیب را بشکستن است. آنچ شیرین است آن شد نار دانگ وآنک پوسیده ست نبود غیر بانگ. (مثنوی)، دانه های انارجنگلی که درآش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگ
تصویر اردنگ
لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند تیپا زهکونی سر چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
ترنج، نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند، بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
اردنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
نارنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشدنی
تصویر ناشدنی
غیر ممکن، غیرممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسار، پشت پا، تیپا، لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لگد زدن بر باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین آبیاری زمین زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی