جدول جو
جدول جو

معنی نادیده - جستجوی لغت در جدول جو

نادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
فرهنگ فارسی عمید
نادیده(دَ / دِ)
دیده نشده. (ناظم الاطباء). نامرئی. غیربارز. مخفی. که دیده نشده است:
در قیامت این زمین بی نیک و بد
کی ز نادیده گواهیها دهد.
مولوی.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی.
حافظ.
قدر یاقوت لب او را که میداند که چیست
جوهری قیمت نداند گوهر نادیده را.
صائب.
، بدیع. تازه. طرفه. که هنوز دیده نشده است. که نظیر آن دیده نشده است: و لذت نعمت اندر آن است که نادیده بینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
- نادیده ها، بدایع. طرایف. تازه ها:
ز پوشیدگیها خبر داشتن
ز نادیده ها بهره برداشتن.
نظامی.
، بی دیده. کور:
رو و سر در جامه ها پیچیده اند
لاجرم بادیده و نادیده اند.
مولوی.
، ندیده. بدون اینکه ببیند:
ز آتش دولت چو در شب اختران
گرمئی نادیده دیدم دود بس.
خاقانی.
بباید با منت دمساز گشتن
ترا نادیده نتوان بازگشتن.
نظامی.
و آن پری پیکر پسندیده
دل در او بسته بود نادیده.
نظامی.
هر که نادیده نام او گوید
مشرک است و فضول ناهموار.
عطار.
ذره ای نادیده گنج روی تو
ره بزد بر ما طلسم روی تو.
عطار.
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهند
پرده بردار ای که خلقی درگمان افکنده ای.
سعدی.
نسبت رویت اگر با ماه و پروین کرده اند
صورت نادیده تشبیهی به تخمین کرده اند.
حافظ.
که کس نادیده نقش کس نپرداخت
وگرپرداخت چون اصلش کجا ساخت.
وصال.
نادیده قرار از کفم برد
چشمی که بلای روزگاراست.
میرزا عیسی.
- به نادیده، بدون آنکه ببیند. ندیده:
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی.
همه شاد و روشن بچهر تواند
به نادیده یکسر به مهر تواند.
فردوسی.
، تحمل نکرده. نبرده. ندیده:
ابا تاج وبا گنج نادیده رنج
مگر زلفشان دیده رنج شکنج.
فردوسی.
به خواری بسته دل نادیده خواری
به یاری بسته دل نادیده یاری.
وصال.
، رذل. لئیم. خسیس. (ناظم الاطباء). کنایه از خسیس و لئیم و اراذل باشد. (انجمن آرا). ممسک. ندید بدید. تازه به دوران رسیده:
کی باشد کی که در تو آویزم
چون در زر و سیم مرد نادیده.
سنائی.
با بذل تو اسم بحر نادیده
با ذهن تو نام عقل دیوانه.
مختاری (از انجمن آرا).
ز آن گدارویان نادیده ز آز
شد در رحمت بر ایشان در فراز.
مولوی.
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان.
مولوی.
، بی وقوف. ناآزموده کار، آن که چیزی را خرد و کوچک می بیند. (ناظم الاطباء) ، حریص. آزمند:
مشفقی عمر به نظارۀ خوبان بگذشت
هیچگه سیر نشد دیدۀ نادیدۀ ما.
مشفقی تاجیکستانی
لغت نامه دهخدا
نادیده
مخفی، نامرئی، غیربارز
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
فرهنگ لغت هوشیار
نادیده((د))
دیده نشده، نامریی، مخفی
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
فرهنگ فارسی معین
نادیده
پنهان، غیب، بدیع، طرفه، حریص، لئیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادیه
تصویر نادیه
نادی، حادثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدیده
تصویر نمدیده
نمناک، نمدار، مرطوب، چیزی یا جایی که رطوبت به آن سرایت کرده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
نداده. ادا نکرده. نگفته: معتصم گفت یا اباعبداﷲ چون روا داشتی پیغام ناداده گذاردن ؟ (تاریخ بیهقی ص 174).
بادام دو مغز است که از خنجر الماس
ناداده لبش بوسه سراپای فسان را.
انوری
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
تأنیث ندید، به معنی همتا و مانند. (منتهی الارب). ج، ندائد. رجوع به ندید شود
لغت نامه دهخدا
موسوم. (یادداشت مؤلف) ، مترجم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نالان. مریض.
- نالیده گشتن، مریض شدن. بیمار شدن: پس هادی شماخ طبیب را آنجایگاه فرستاد و مدتی ببود و مردم را معالجت کردی تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده گشت و شماخ او را زهر داد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). ندیدبدید: عجاج، مردم نودیده و فرومایه. رعاع، مردم نودیدۀ فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ندمیده. نارسته. سبزنشده، طلوع نکرده. طالع نشده. مقابل دمیده. رجوع به دمیده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
ندیدن. مقابل دیدن. رجوع به دیدن شود:
مرا آرزو چهرۀ رستم است
ز نادیدنش جان من پر غم است.
فردوسی.
رطب خور خار نادیدن ترا سود
که بس شیرین بود حلوای بیدود.
نظامی.
سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش.
سعدی.
زیانکارتر عیبی عیب خود نادیدن است. (تاریخ گزیده).
چشم عاشق کشش از دور به ایما می گفت
که من از حسرت نادیدن خویشم بیمار.
؟
من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم.
هلالی.
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی.
هاتف
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ / فِ)
چیده ناشده و فراهم نشده. (ناظم الاطباء). ناگسترده. گسترده نشده. نامرتب. نامنظم. نابسامان. که چیده و آراسته نشده است، که از درخت چیده نشده است. نچیده. گل و میوه ای که از شاخه و درخت چیده و جدا نشده باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
نازپرورده. نازنین. به ناز و نرمی و لطف پرورش یافته:
بدو گفت کای نازدیده جوان
مبر دست سوی بدی تا توان.
فردوسی.
به تنها همی رفت و کس را نبرد
تن نازدیده به یزدان سپرد.
فردوسی.
گفتم که چگونه رستی از رضوان
ای بچۀ نازدیدۀ حورا.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
اسم داده موسوم، ترجمه شده مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
نامجرب بی تجربه: نادیده روزگارم ازان رسم دان نیم آری بروزگار شود مرد رسم دان. (بلمعالی رازی المعجم)
فرهنگ لغت هوشیار
بی تجربه نامجرب: تو برنایی و نوز نادیده کار چو خواهی که یابی بر از روزگار... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده کردن
تصویر نادیده کردن
نادیده انگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که گرد بر آن ننشسته که پاکیزه نگاه داشته شده: بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقل دانهای نادیده گرد. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده گرفتن
تصویر نادیده گرفتن
چشم پوشی کردن غمض عین: (طبعا نمیتوانست سهل انگاریهای زن را در بردار و بگذار و پخت و پز یا سایر امور خانه نادیده نگیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که امری نامشهود را بازگو کند: فرو گفت از این شیوه نادیده گوی نبیند هنر دیده عیب جوی. (سعدی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که امری نامشهود را بازگو کند: فرو گفت از این شیوه نادیده گوی نبیند هنر دیده عیب جوی. (سعدی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده نعل
تصویر نادیده نعل
کره ای که آنرا نعل نکرده نباشند بی نعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده جنگ
تصویر نادیده جنگ
جنگ ندیده رزم نیازموده: ز روبه رمد شیر نادیده جنگ. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالیده
تصویر نالیده
ناله کرده، مریض رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیده
تصویر ندیده
رویت ناشده، پنهان از نظر، نامرئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادید
تصویر نادید
نادیده ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
نادیه در فارسی رخداد (حادثه) (بدینگونه آمده در معین) سوی (بدینگونه آمده در لاروس) حادثه، جمع نادیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداده
تصویر ناداده
ادا نکرده، نگفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازدیده
تصویر نازدیده
ناز پرورده نازنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدن
تصویر نادیدن
ندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیده
تصویر ندیده
نادیده، دیده نشده، نسل پنجم، فرزند نبیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
موسوم
فرهنگ واژه فارسی سره