غیرمرئی. ناپدید. چیز دیده نشده. خارج از نظر. هر چیزی که نمیتوان آن را دید. (ناظم الاطباء). مالا یدرکه الابصار، چیزی که دیدنش ممکن نیست: چنین گفت با کید کان چار چیز که کس را به گیتی نبوده ست نیز همی شاه خواهد که داندکه چیست که نادیدنی یا که نابودنیست. فردوسی. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف. ، آنچه که قابل دیدن نباشد. (آنندراج). چیزی که شایستۀ دیدن نباشد. (ناظم الاطباء). چیزی که دیدن آن روا نیست. که نباید آن را دید: خردمندی آن راست کز هر چه هست چو نادیدنی بود از او دیده بست. نظامی. بگردان ز نادیدنی دیده ام مده دست بر ناپسندیده ام. سعدی. مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام. صائب
غیرمرئی. ناپدید. چیز دیده نشده. خارج از نظر. هر چیزی که نمیتوان آن را دید. (ناظم الاطباء). مالا یدرکه الابصار، چیزی که دیدنش ممکن نیست: چنین گفت با کید کان چار چیز که کس را به گیتی نبوده ست نیز همی شاه خواهد که داندکه چیست که نادیدنی یا که نابودنیست. فردوسی. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف. ، آنچه که قابل دیدن نباشد. (آنندراج). چیزی که شایستۀ دیدن نباشد. (ناظم الاطباء). چیزی که دیدن آن روا نیست. که نباید آن را دید: خردمندی آن راست کز هر چه هست چو نادیدنی بود از او دیده بست. نظامی. بگردان ز نادیدنی دیده ام مده دست بر ناپسندیده ام. سعدی. مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام. صائب
درویش و صوفی نبودن، ظاهرا درویش و صوفی بودن و برخلاف اصول درویش و، برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کردن، مقید و متکلف و اهل آداب و رسوم بودن
درویش و صوفی نبودن، ظاهرا درویش و صوفی بودن و برخلاف اصول درویش و، برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کردن، مقید و متکلف و اهل آداب و رسوم بودن