جدول جو
جدول جو

معنی نادرخشان - جستجوی لغت در جدول جو

نادرخشان
(دُ / دِ رَ)
که درخشنده و تابناک نباشد. که درخشش و جلا نداشته باشد. مقابل درخشان. رجوع به درخشان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشان
تصویر درخشان
درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ندرخشیدن. مقابل درخشیدن. رجوع به درخشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پادشاه افغانستان که به سال 1880 میلادی در دهرا دون هندوستان به دنیا آمد و در سال 1929 میلادی به سلطنت افغانستان رسید. نادرشاه پسر محمد یوسف خان برادر دوست محمدخان امیر سابق افغانستان بود، و قبل از رسیدن به سلطنت نادرخان نامیده میشد. در بیست و نه سالگی به خدمت قشون درآمد و در 1907 میلادی به درجۀ ژنرالی رسید. در سومین جنگ انگلیس و افغان، به هند هجوم کرد و تال راگرفت و بعنوان نجات بخش افغان شهرت یافت و وقتی که صلح برقرار شد به وزارت جنگ رسید. در سال 1924 وزیر مختار افغانستان در پاریس گردید. در سال 1926 نادرخان شغل سیاسی خود را ترک گفت و مدتی در نیس گذراند، ولی بعداً به هند آمد و در مرز افغانستان سپاهی تجهیزکرد و کابل را مسخر ساخت. سرانجام بزرگان و روحانیون افغان انجمن کردند و نادرخان را به سلطنت برگزیدندو نادرخان رأی این مجمع را پذیرفته و در 15 اکتبر 1929م. بعنوان نادرشاه به تخت پادشاهی افغان نشست
لغت نامه دهخدا
(دُ / دَ / دِ رَ)
درفشان. درخشنده. رخشان. تابان. روشنی دهنده. (برهان). لرزان و تابان. (غیاث) (آنندراج). لامع. نوربخش. ضیاپاش. (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن. ابلج. بارق. براق. برقان. روشن. ساطع. فروزان. لائح. لائحه. متلألی ٔ. منور. منیر. وابص:
ببودند یکسر بنزدیک او
درخشان شد آن رای تاریک او.
فردوسی.
ز دستور پاکیزۀ راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی.
چو این نامه آرند نزدیک تو
درخشان شود رای تاریک تو.
فردوسی.
ز کین ار ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی.
فردوسی.
ز زرین و سیمین و دیبای چین
درخشان تر از آسمان شد زمین.
فردوسی.
درخشان شده تیغها نیم شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
حکیم اسدی (از آنندراج).
بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را.
ناصرخسرو.
تا چند درین گوی بخواهد نگرستن
این چشم بدین چرخ فروزنده درخشان.
ناصرخسرو.
سوز گیرد دلت ازحکمت من چون ماه
که دلت را من خورشید درخشانم.
ناصرخسرو.
میغ درفشانت به کف تیغ درخشانت ز تف
هست آتش دوزخ علف طوفان بر اعدا ریخته.
خاقانی.
مناقب او در همه جهان چون ثواقب درخشان بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280).
درفشان دو رخشان چو شمس و قمر
درخشان دو لبشان چو شهد و شکر.
خواجو.
در محلی که جمال تو درآید بنظر
نظر اندر رخ خورشید درخشان باشد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
تهلل، درخشان شدن میغ برق. (تاج المصادر بیهقی). نجم ثاقب، ستارۀ درخشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). دحوق، درخشان چشم. کوکب دری، ستارۀ روشن و درخشان. (منتهی الارب). دلوص، درخشان شدن زره. (تاج المصادر بیهقی). دلیص، نرم تابان درخشان. زاهره، ستارۀ درخشان. طلاقه، درخشان روی گردیدن. قرن، سنگ درخشان. محاص، درخشان از برق. کوکب هاز، ستارۀ جنبان درخشان. سیف هزهاز، شمشیر جنبان روشن بسیار آب درخشان. هصهاص، مرد درخشان چشم. عین هفافه، چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
تابان، روشنی دهنده، لرزان و تابان، فروزان، ساطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
((دَ یا دِ رَ))
تابان، روشنی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
براق، نورانی
فرهنگ واژه فارسی سره
براق، تابان، تابنده، درخشنده، رخشنده، ساطع، فروزنده، مشعشع، منور، نورانی
متضاد: بی نور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
باهرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
Bright, Brilliant, Dazzling, Gleaming, Glistening, Glittering, Glossy, Glowing, Incandescent, Lucent, Luminous, Lustrous, Lustrously, Radiant, Scintillating, Shimmering, Shining, Shiny, Sparking, Sparkly, Twinkling, Twinkly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
lumineux, brillant, éblouissant, scintillant, éclatant, incandescent, de manière brillante, radieux, étincelant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
明るい , 輝かしい , 眩しい , 輝く , きらきらした , 光沢のある , 輝いている , 白熱した , 輝かしく , 輝いている , きらきらした
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درخشان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
উজ্জ্বল , ঝলমলে , উজ্জ্বল , ঝলমলে , চকচকে , জ্বলন্ত , উজ্জ্বল , চকচকে , ঝলমলে , ঝকমক করা , ঝকমক , চকচকে , ঝকঝকে , ঝিকমিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
روشن , شاندار , چمکدار , درخشان , چمکدار انداز میں , درخشاں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
สว่าง , สว่างสดใส , ตระการตา , ส่องแสง , มันเงา , เปล่งแสง , สว่าง , แวววาว , อย่างเงางาม , เปล่งประกาย , เปล่งประกาย , เงางาม , เป็นประกาย , ระยิบระยับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
angavu, kung'aa, inayoangaza, inayong'aa, kwa kung'aa, kung'ara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
parlak, göz alıcı, parıldayan, parlayan, kızgın, parlak bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
밝은 , 빛나는 , 눈부신 , 빛나는 , 반짝이는 , 광택이 있는 , 백열의 , 빛나게 , 반짝이는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
hell, brillant, atemberaubend, glänzend, leuchtend, glühend, strahlend, funkelnd, schimmernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яскравий , блискучий , сліпучий , розжарений , сяючий , блискуче , мерехтливий , іскристий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
उज्जवल , शानदार , चमकदार , दमकता हुआ , चमकता हुआ , जलता हुआ , चमकदार तरीके से , झिलमिलाता हुआ , झिलमिलाता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
cerah, cemerlang, mempesona, bersinar, berkilau, mengkilap, menyala, bercahaya, dengan berkilau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
helder, briljant, oogverblindend, glanzend, glinsterend, stralend, gloeiend, fonkelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яркий , блестящий , ослепительный , мерцающий , сверкающий , глянцевый , светящийся , раскалённый , блестящий , блестяще , сияющий , искрящийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brillante, deslumbrante, reluciente, resplandeciente, incandescente, luminoso, lustroso, lustrosamente, radiante, centelleante, chispeante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brillante, abbagliante, splendente, scintillante, lucido, incandescente, lucente, luminoso, lucidamente, radioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brilhante, deslumbrante, cintilante, resplandecente, incandescente, luminoso, lustroso, lustrosamente, radiante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
明亮的 , 辉煌的 , 耀眼的 , 闪耀的 , 闪烁的 , 光滑的 , 发光的 , 炽热的 , 闪亮的 , 光辉的 , 光泽的 , 闪亮地 , 发光的 , 闪亮的 , 闪闪发光的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
jasny, błyszczący, oszałamiający, rozżarzony, lśniący, błyszcząco, promienny, migotający, iskrzący, migoczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
בהיר , מבריק , מסנוור , מבריק , זורח , לוהט , זוהר , בצורה מבריקה , זורח , מַבְהִיק , מנצנץ
دیکشنری فارسی به عبری