جدول جو
جدول جو

معنی نادرا - جستجوی لغت در جدول جو

نادرا
(دِ)
از شاعران شیراز و معاصر با صفویه است. میرزاطاهر نصرآبادی آرد: ’در فن سیاق آگاه است و رساله ای جامعه در آن باب نوشته است، مدتی قبل از این در لباس فقر و فنا به اصفهان آمده به قصد زیارت عتبات عالیات روانه شده در کرمانشاه نواب شیخ علیخان او را نگاهداشت مدتی در خدمت ایشان بود از آنجا دلگیر شده به مشهد مقدس رفت و از آنجا به هرات رفت و باز به اصفهان آمد شور فقر و فنا بر سرش افتاد و به کلاه نمد رشک فرمای صاحبان افسر شد اکثر اوقات به مسجد لنبان آمده از صحبت او فیض وافر می بردیم تاعالی حضرت نواب قلی بیک خلف نواب شیخ علیخان داروغۀقزوین شد و مشارالیه را همراه برد و به امر وزارت خود سرافرازی بخشید و الیوم در خدمت ایشان است و چیزی که بخاطرش نمیرسد درویشی و درویشان است’. و نیز رجوع شود به صبح گلشن. اینهم نمونه ای از اشعار وی به نقل میرزا طاهر نصرآبادی:
ساغر صافی دلان از باده هرگز پر نشد
روشن است این معنی سربسته از جان حباب.
#
گزندی از ستمکاران نباشدخاکساران را
ز ناهموار سایه بر زمین هموار می افتد.
#
به هر چه دست زنی دامن عنایت اوست
ز هر دری که درآیی گدای این کوئی
لغت نامه دهخدا
نادرا
بندرت ندره اتفاقا
تصویری از نادرا
تصویر نادرا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادیا
تصویر نادیا
(دخترانه)
امید، آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادر
تصویر نادر
(پسرانه)
کمیاب، بی همتا، آنچه به ندرت یافت شود، نام مؤسس سلسله افشاریه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادار
تصویر نادار
بی چیز، بی پول، فقیر، ناداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادر
تصویر نادر
کمیاب، بی همتا، عجیب، شگفت، ویژگی چیزی که به ندرت اتفاق می افتد، به ندرت
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
کمیابی. (ناظم الاطباء). نادر بودن. رجوع به نادر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش شهر بابک شهرستان یزد با 111 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از شاعران عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته است. این مطلع او راست:
جهانک نعمتندن کند و آب و دانه مزیکدر
ایلک کاشانه سندن گوشۀ ویرانه مزیکدر.
(از قاموس الاعلام ج 6)
محمد چلبی بن عبدالغنی از شعرای قرن دهم عثمانی است. (از قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به نادرشاه. (ناظم الاطباء) : جهانگشای نادری. سکۀ نادری. کوس نادری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از خدایان مذهب برهما است که هندیان آن را خدای هوا و فصول و محرک ابرها و از جملۀ نگهبانان عالم می شمردند. بموجب صوری که نقاشان هند از اندرا کشیده اند خدای مزبور چهاردست دارد و بر فیلی سوار و چشمان او با پارچه ای بسته است. (تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی). اندرا از بزرگترین پروردگاران هندوان و پروردگار ملی آنان شمرده می شود و در سرزمین هند در جنگ بر ضد سیاه پوستهای بومی آن سامان پشت و پناه آریائیها بوده و امروز در کیش برهمنی، خداوند آسمان و بهشت است. اندرا همیشه بصفت ورترهن متصف بوده است یعنی کشندۀ عفریت دشمن. (از یشتها ج 2 ص 114). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 34، 40 و ج 2 ص 39، 114، 115، 135 و 137 شود
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
یکی از شهرهای اسپانیاست در کنار ریوناژریا و 2700 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مقابل دروا. رجوع به دروا شود
لغت نامه دهخدا
فلیکس تورناشون، نقاش و ادیب فرانسوی که به سال 1820م، در پاریس متولد شده و در سال 1910 در همان شهر از دنیا رفت
لغت نامه دهخدا
(دَ فُ)
مفلس، محتاج، (آنندراج)، مفلس، مقروض، پریشانحال، گدا، بی نوا، تهیدست، فقیر، مسکین، آن که دارای مال و دولت نباشد، (ناظم الاطباء)، فقیر، بی نوا، (فرهنگ نظام)، ارزانی، ندار، مقابل دارا، زمین دار و کشاورز فقیر و بی بضاعت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
تأنیث نادر. رجوع به نادر شود، مرتفع. هضبه نادره، ای مرتفعه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ کَ دَ)
گاهگاه. اتفاقاً. (ناظم الاطباء). لایکون ذلک الا نادراً، ای فیما بین الایام. (اقرب الموارد). ندرهً. بندرت. به نادر
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رِ)
بی مانند. (فرهنگ نظام). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادرۀ روزگار است. (تاریخ بیهقی ص 397) ، طرفه. طریفه. جالب: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
خاقانی.
آخر ای نادرۀ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
سعدی.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادرۀ دور زمانش باشی.
سعدی.
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است.
؟ (از صحاح الفرس).
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضۀ فیروزفام.
جامی.
، هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه. (ناظم الاطباء). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی: آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم.
خاقانی.
، هر چیز عجیب و شگفت. (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
فرخی.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
فرخی.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
منوچهری.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست.
منوچهری.
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
ناصرخسرو.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی.
خاقانی.
، اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعۀ عجیب:
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.
خاقانی.
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83) ، اتفاق وحادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. (تاریخ بیهقی ص 156) ، هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء) ، بذله. لطیفه. (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نکته. لطیفه: سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادره لا ترد. (قابوسنامه).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره.
ناصرخسرو.
، سخنی بدیع و دلنشین. (یادداشت مؤلف). طرفه. طریفه:
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
ناصرخسرو.
، سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء) ، سخن ناگاه از دهان بیرون آمده. (زمخشری) ، مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف) :
تأویل برگزیدۀ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از نادر
تصویر نادر
گرانمایه، کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادری
تصویر نادری
در تازی نیامده کمیابی، وابسته به نادر شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادار
تصویر نادار
محتاج، مقروض، گدا، تهیدست، بی چیز، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست ازرده دولپه ییهای جدا گلبرگ که خاص مناطق گرم زمین است ودرجنوب ایران درنواحی ایرانشهر و عباسی و نیک شهر نیز کشت میشود ناترک بتشک نترک رماخ شت
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرات
تصویر نادرات
جمع نادره: (درآن باره از نادرات زمانه خویش بوده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادار
تصویر نادار
تهیدست، فقیر. بی نوا، مقابل دارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادره
تصویر نادره
((د ر))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادر
تصویر نادر
((د))
کمیاب، نایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادر
تصویر نادر
کمیاب
فرهنگ واژه فارسی سره
بی چیز، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، مستمند، مفلس، ندار
متضاد: دارا، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعجوبه، بدیع، بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نادر
تصویر نادر
Infrequent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نادرست، آدم ناصادق
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نادر
تصویر نادر
infrequente
دیکشنری فارسی به پرتغالی