جدول جو
جدول جو

معنی ناخوشگوار - جستجوی لغت در جدول جو

ناخوشگوار
غذایی که دیر تحلیل رود و گوارا نباشد، نامطبوع نادلچسب: باملاحت کنده بودی نام کردندت ملیح هم بران نامی اگر بی ملحی و ناخوشگوار. (سوزنی) مقابل خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
ناخوشگوار
بدخوار، بدطعم، بدهضم، دیرهضم، نادلچسب، نامطبوع
متضاد: خوشگوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوشگوار
ناخوشایند
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناهوشوار
تصویر ناهوشوار
غافل، بی خبر، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
ویژگی خوراکی که زود هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
(هوشْ)
بی خرد. بی عقل. بی شعور. بی معرفت. ناهوشیار:
یلان سینه را گفت با صد سوار
بتاز از پی این دو ناهوشوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لِ پَ سَ)
خوش گوارنده. هنی. سریعالانهضام. سریعالهضم. سبک. زودگذر. زودگوار. مفرح. زودهضم. (یادداشت مؤلف) ، نکو. ملایم. خوب. سازگار. که طبیعت در آن خوش شود و آرام یابد از آب یا هوا یا شربت یا می و جز آن:
هوایش نکو چون هوای بهار
زمین خرم آبش نکو خوشگوار.
فردوسی.
همه آبها روشن و خوشگوار
همیشه بر و بوم او چون بهار.
فردوسی.
بت دل نواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.
فردوسی.
چو گشتند مست از می خوشگوار
برفتند از ایوان گوهرنگار.
فردوسی.
می ده چهار ساغر تا خوشگوار باشد
زیرا که طبع عالم هم بر چهار باشد.
منوچهری.
اگر پند حجت شنودی بدو شو
بخور نوش خور میوۀ خوشگوارش.
ناصرخسرو.
اگر سازوار است و خوش مر ترا
بت رودساز و می خوشگوارش.
ناصرخسرو.
هرچند بخوب و خوش سخنها
خرمای عزیز و خوشگوارم.
ناصرخسرو.
رودی است معروف کی به اصطخر و مرودشت آید آبی خوشگوار است. (فارسنامۀ ابن البلخی). و آب آن رود آبی خوشگوار و آبادان است. (فارسنامۀ ابن البلخی).
تا روز طرب در بهار عشرت
بازار می خوشگوار دارد.
مسعودسعد.
بکام و حلق رعیت ز دادکاری تو
رسیده شربت انصاف خوشگوار تو باد.
سوزنی.
کم خور خاقانیا مائدۀ دهر از آنک
نیست ابا خوشگوار هست ترش میزبان.
خاقانی.
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
به گنجینۀ تخت بارش دهند
چو خواهد می خوشگوارش دهند.
نظامی.
مبادا کزان شربت خوشگوار
نباشد چو من خاکیی جرعه خوار.
نظامی.
آدم از دانه که شد حیضه دار
توبه شدش گلشکر خوشگوار.
نظامی.
ضرورت علی الجمله خیام وار
گرفتم بکف بادۀ خوشگوار.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می وزد بادۀ خوشگوار کو.
حافظ.
معنی آب زندگی و روضۀ ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
حافظ.
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی.
حافظ.
ما عیب کس بمستی و رندی نمی کنیم
لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم.
حافظ.
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را بمی خوشگوار بخش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
خوشگوار نبودن. گوارا نبودن. صفت ناخوشگوار. مقابل خوشگوار. رجوع به خوشگوار شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
هرغذای عسیرالهضم که دیر تحلیل رود و گوارا نباشد. (ناظم الاطباء) ، بی مزه. بی نمک. که موافق طبع نباشد. نادلچسب. که پسند خاطر نیفتد:
با ملاحت کنده بودی نام کردندت ملیح
هم بر آن نامی اگر بی ملحی و ناخوشگوار.
سوزنی.
، ناگوار. مقابل خوشگوار. رجوع به خوشگوار شود:
صد اقداح نوشین لطفش نیرزد
به یک جرعۀ زهرناخوشگوارش.
لطف اﷲ نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(خُگُ)
ناخوش گوار. رجوع به ناخوش گوار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در تداول، که بیماردار است. که بیمارداری می کند. که پرستاری بیماری بعهدۀ اوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشگوار
تصویر نوشگوار
در گوارایی چون آب زندگانی (زیرا که چشمه نوش چشمه آب حیوان است) : (نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
غذایی که بسهولت هضم گردد گوارا، لذیذ خوش مزه
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردبی شعوربی فراست: یلان سینه راگفت باصدسوار بتازازپی این دوناهوشوار. (شا. لغ) مقابل هوشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوش دار
تصویر ناخوش دار
آنکه بیمارداراست کسی که پرستاری بیماری را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نا خوشگواری
تصویر نا خوشگواری
کیفیت نا خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشگوار
تصویر خوشگوار
((~. گُ))
خوش مزه، گوارا
فرهنگ فارسی معین
ناخوشایندی، ناخوشایند
دیکشنری اردو به فارسی
خوشایند، دلپذیر، لذّت بخش، ملودیک، مطلوب
دیکشنری اردو به فارسی
ناخوشایند، به شکلی ناخوشایند
دیکشنری اردو به فارسی