جدول جو
جدول جو

معنی ناخوشمنش - جستجوی لغت در جدول جو

ناخوشمنش
(خوَشْ / خُشْ مَ نِ)
بدصفت. زشت صفت. زشت خوی. (ص مقلوب) ، منش ناخوش. شیوۀ ناپسند. خوی بد. صفت زشت:
که ما بازگشتیم از آن بدکنش
مگر شاه گردد ز ناخوش منش.
فردوسی.
، حال قی و تهوع. (ناظم الاطباء) ، تهوع دارنده و ناگوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناهوشمند
تصویر ناهوشمند
کودن، کم خرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بی هوش. (آنندراج). کم هوش. بی فراست. بی عقل. بی خرد:
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند.
فردوسی.
وزیران کج بین ناهوشمند
رساندند در شاه و ملکش گزند.
هاتفی (از آنندراج).
مقابل هوشمند. رجوع به هوشمند شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ)
ناخوشنود. ناراضی:
پدرکز پسر هیچ ناخوشند است
بدان کان پسر تخم و بار بد است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بدصفت زشت خوی، شیوه ناپسند خوی بد: که مابازگشتیم از آن بدکنش مگر شاه گردد زنا خوش منش. (شا) حالت قی وتهوع، کسی که بحالت تهوع گرفتار است
فرهنگ لغت هوشیار
کم هوش بی خردبی فراست: بفرمودکورابزندان برند بنزدیک ناهوشمندان برند. (شا. بخ. 8 ص 2293) مقابل هوشمند
فرهنگ لغت هوشیار