جدول جو
جدول جو

معنی ناخوبی - جستجوی لغت در جدول جو

ناخوبی
بدی، ناخوشی، (ناظم الاطباء)، زشتی، تباهی، خوب نبودن، مقابل خوبی، رجوع به خوبی شود:
به بخت تو آرام گیرد جهان
شود جنگ و ناخوبی اندرنهان،
فردوسی،
زمانه به شمشیر او راست گشت
غم و رنج و ناخوبی اندرگذشت،
فردوسی،
بیندیش و این کار را بازجوی
نباید که ناخوبی آید به روی،
فردوسی،
و حمل و سرطان و میزان و جدی دلیلند بر تباهی کار زنان و ناخوبی فعل ایشان، (التفهیم)،
چنان به زشتیش اندرسرشته ناخوبی
که هر که دید بر او کرد لعنت بسیار،
سوزنی،
در آن روضۀ خوب کن جای ما
ببر نقش ناخوبی ازرای ما،
نظامی،
کسی بدیدۀ انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
ناخوبی
خوب نبودن، بدی: (و ناخوبی موقع آن سعی در مروت و دیانت بر من پوشیده نبود، {زشتی. یاناخوبیها. فواحش
تصویری از ناخوبی
تصویر ناخوبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
نامطلوب، ناخواسته، نخواسته، بی اراده، بی اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقوسی
تصویر ناقوسی
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو ناقوسیّ و اورنگی زدی ساز / شدی اورنگ چون ناقوس از آواز (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخوشی
تصویر ناخوشی
بیماری، مرض، بدحالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی، عدم، نابودی، در تصوف فنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
رقص، پاکوفتن به زمین، پای بازی
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
غمگین بودن. (فرهنگ نظام). غمگینی. ناشادمانی، سختی. خشم. رنج. (ناظم الاطباء). مقابل خوشی. ابتلاء. گرفتاری. مصیبت. ناراحتی:
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.
نظامی.
آن را که به طبع درکشی نیست
پروای خوشی و ناخوشی نیست.
نظامی.
که تا چند از این جاه و گردنکشی
خوشی را بود در قفا ناخوشی.
سعدی.
گر از ناخوشی کرد بر من خروش
مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی.
، ناپسندی. آزردگی. ناخوش آیندی. کراهت. (ناظم الاطباء). راضی نبودن. (فرهنگ نظام). به ناخوشی. به نارضامندی. به اکراه. نه از روی رغبت، مرض. بیماری. (آنندراج). ناتندرستی. (ناظم الاطباء). مریضی. بیمار بودن. رنجوری. دردمندی. علیلی. بیماری. نالانی. ناچاقی. سقم. علت. رنج. درد. مرض. داء. آزار. گزند، ناخوبی. بدی. زشتی. ناموافقی. ناملایمی. ناسازگاری:
کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای او کش بود.
فردوسی.
نیرزد وجودی بدین ناخوشی
که جورش پسندی و بارش کشی.
سعدی.
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت.
وحشی.
، تلخی. بدطعمی. بدمزگی. ناخوش گواری:
ناخوشی و سیوگی و گندیدگی و ترشی مکروه. (التفهیم).
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعون است.
ناصرخسرو.
و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچکس جز مردم آن ولایت به تابستان آنجا نتواند بودن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 149) ، فتنه. فساد. تباهی. (ناظم الاطباء) ، نقار. نادوستی. عدم صمیمیت. کدورت. دشمنی. رنجیدگی. عداوت: امیرنصر قاصدان فرستاد به طلب آن مال و وی نفرستاد، میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. (تاریخ بخارا). میان من و یحیی بجز ناخوشی نیست. (تاریخ بخارا).
ای صبا خواجه را ز بنده بگو
که در مدح می توانم سفت،
ور به زشتی و ناخوشی افتد
هجو هم نیک میتوانم گفت.
وحشی.
، مرض. بیماری. (آنندراج). مرض ساری مثل وبا و طاعون و جز آن. (ناظم الاطباء). مرض عام. وبا. طاعون.
- سال ناخوشی،سال وبائی.
، در تداول، کوفت. سیفلیس. بیماریهای آمیزشی
لغت نامه دهخدا
بد. ناخوش. (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست. (آنندراج). زشت. کریه. ناپسندیده. پرآهو. عیب ناک. مقابل خوب. رجوع به خوب شود:
چنین گفت با رستم اسفندیار
که بر کین طاوس بر خون مار،
بریزیم نا خوب و ناخوش بود
نه آئین شاهان سرکش بود.
فردوسی.
بگفتار و کردار از پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس.
فردوسی.
شد از داد او این جهان چون بهشت
پراگنده شد کار ناخوب و زشت.
فردوسی.
پدرم (عمید عبدالرزاق گفت نبشتمی اما شما تباه کرده اید و سخت ناخوب است. (تاریخ بیهقی ص 183).
مکارید این تخم ناخوب را
از این غم مسوزید یعقوب را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب و پر ز عیب وعوارست.
ناصرخسرو.
این گمان خطا و ناخوب است
دور باش از چنین گمانی دور.
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
از فعل زشت و سیرت ناخوب همبری
با دیو ابوالمظفر خر کنگ کسبوی.
سوزنی (دیوان چ 1 ص 91).
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه.
نظامی.
چو پر کرد از اخلاط آن مایه طشت
بت خوب در دیده ناخوب گشت.
نظامی.
- ناخوب آئین، آئین بد. شیوۀ ناپسند. سیرۀ زشت. راه و روش نکوهیده:
نشست از برتخت زرین اوی
برافکند ناخوب آئین اوی.
فردوسی.
تو بیزار شو از ره و دین اوی
بنه دور ناخوب آئین اوی.
فردوسی.
- ، آن که آئین او بد است. آن که روشی بد دارد.
- ناخوب کار، بدکاره. بدعمل. گناهکار:
ور از دین بود دور و ناخوبکار
به دوزخ بود جاودان پایدار.
(گرشاسب نامه).
- کار ناخوب، کار بد. کار ناپسند.
- ناخوبتر:
به ناخوبتر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیکروزی مباد.
سعدی.
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما ناخوبتر. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
آنکه ازدکان (بقالی عطاری وغیره) چیزی بر دارد و بخورد بدون آنکه وجهش را بپردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازوری
تصویر نازوری
بی زوری بی طاقتی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
بدرفتاری فرزند بی ادبی فرزند نااهلی: اگرخون پدر باز نطلبیم قلم ناخلفی برما کشند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی عدم فنا
فرهنگ لغت هوشیار
خاکی این جهانی منسوب به ناسوت زمینی ارضی این جهانی. ناسودمند. نامفیدمضرزیان بخش، بی فایده بیحاصل بیهوده مقابل سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواری
تصویر ناخواری
درشتی خشونت، اشکال صعوبت، آشفتگی (زلف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخرمی
تصویر ناخرمی
ناشاد بودن غمگینی، نادلپسندی نامطبوعی مقابل خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی نالوتی ناجوانمرد آنکه لوطی گری نداردکسی که آیین دوستی را مراعات نکندناجوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموسی
تصویر ناموسی
ساستاریک وینارتارانه، پردگی، آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نام دادگی مسمی بودن، شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناووسی
تصویر ناووسی
منسوب به ناووس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوار
تصویر ناخوار
مشکل، دشوار، ناهموار، غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
بی اختیار، بدون میل و اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوست
تصویر ناخوست
ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاروبی
تصویر لاروبی
پاک کردن گل و لای (رود قنات و غیره) تنقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخوری
تصویر فاخوری
سریانی تازی گشته از فخرا سفال ساز سفالگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
کنایه از رقص است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوب
تصویر ناخوب
ناپسندیده، عیبناک
فرهنگ لغت هوشیار
شاد نبودن غمگینی، بیماری مریضی، ناخوبی ناپسندی بدی، ناگواری منغص بودن، ناخوشایندی تلخی، بد طعمی بدمزگی، درشتی خشونتناموافقی، کدورت نقار: (امیرنصرقاصدان فرستاد بطلب آن مال و وی (امیراسماعیل) نفرستاد میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد)، ابتلا گرفتاری: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. (نظامی)، کوفت سیفلیس. یا سال ناخوشی. سال وبایی. یا خود را به ناخوشی زدن، خود را مریض وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوبری
تصویر ناوبری
عمل وشغل ناوبر. یاناوبری هوایی. هدایت سفینه هوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوشی
تصویر ناخوشی
غمگینی، اندوه، بیماری، مرض، ناپسندی، زشتی، ناگواری، خشونت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
اضمحلال، هلاکت، اتلاف، انهدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایابی
تصویر نایابی
قحطی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی
متضاد: خوشی، سلامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکباره، ناگهانی بی خبر
فرهنگ گویش مازندرانی