جدول جو
جدول جو

معنی ناحران - جستجوی لغت در جدول جو

ناحران
(حِ)
و ناحرتان، دو رگ است در زنخ و دو رگ سینۀ اسب، یا دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب که آن را واهنتان نیز خوانند و دو ترقوه که چنبر گردن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). و ناحرتان، بصیغۀ تثنیه نام دو رگ در زنخ و یا در سینۀ اسب و دو استخوان چنبر گردن. (ناظم الاطباء). عرقان فی النحر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انحراف
تصویر انحراف
دور شدن یا جدا شدن از راه ها، اصول، معیارها و یا روش های تعیین شده، کج شدگی، خم شدگی، در ریاضیات فاصلۀ مقادیر داده ها از مقدار میانگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساحرانه
تصویر ساحرانه
به روش ساحران، ساحروار مانند ساحران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(دِ نِ)
نمیرنده. لایموت. باقی:
ترا گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تونامران.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَرْ وَ)
رانندۀ ناو، کشتی ران
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ممکنات را گویند که جمع ناور باشد که به معنی ممکن است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از انجمن آرا). از لغات فرهنگ دساتیر است. رجوع به ناور شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
دو مجرای دمعه که از گوشۀ چشم به جانب بینی فرود می آید. (ناظم الاطباء). عرقان علی حرفی الانف یسیلان من المؤقین. (اقرب الموارد). دو رگ از سوی بینی. (مهذب الاسماء). نام دو رگ است در عرض بینی
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
رجوع به ناحران شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از دهات دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن است در 16هزارگزی مشرق فومن و 7هزارگزی مشرق شفت در جلگۀ معتدل هوای مرطوب مالاریاخیزی قرار دارد، سکنۀ آن 362 نفر است. محصولش برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرایه کشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 2 ص 301)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر و در 20 هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 14 هزارگزی جنوب جادۀ مالرو بافت به ساردوئیه قرار دارد، 50 تن سکنه دارد که از طایفۀ بهمنی اند، آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ص 406)
دهی است از دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران در دو هزارگزی مشرق گلندوک واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 377 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه افجه تأمین میشود، محصولش غلات و بنشن است و شغل مردمش زراعت، راه فرعی به گلندوک دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
چراناکرده و علف ناخورده. (ناظم الاطباء). که چیزی نخورده است. که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد:
بر آن چرمۀ ناچران زین نهاد
چه زین از برش خشک بالین نهاد.
فردوسی.
به کوهی در است این زمان با سران
دو دیده پر از آب و لب ناچران.
فردوسی.
بدین گونه بد ناچران و چمان
چنین تا برآمد بر او بر زمان.
فردوسی.
فرنگیس نالنده بود این زمان
بلب ناچران و بتن ناچمان.
فردوسی.
همی گفت زندان و بندگران
کشیدم بسی ناچمان و چران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ ناحره. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نحیره. (منتهی الارب). رجوع به ناحره شود
لغت نامه دهخدا
دو بیننده به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را (فردوسی)، اشکراهان تثنیه ناظر: دو بیننده، دو مجرای اشک که از گوشه چشم بجانب بینی فرودآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
چرا نکرده علف نخورده: بران چرمه ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. (شا)، آنکه اشتها بخوردن غذا ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمران
تصویر احمران
می و گوشت، زر و کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
نامیرنده لایموت باقی مقابل مران میران: ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساحر، جادوگران افسونگران جمع ساحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جادوگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحرانه
تصویر ساحرانه
مانند ساحران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحرات
تصویر ساحرات
مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
ورتکی ورگرایی، خم شدن کج شدن، کج روی کج راهی بی فرمانی اریب رفتن اریبیدن: گام های مردم شوریده خود هم زگام دیگران پیدا بود یک قدم چون رخ روانه تا نشیب یک قدم چون فیل رفته براوریب (مولانا جلال الدین) کژ خویی کژ رفتاری خم شدن کج شدن کژ شدن، کج رفتن اریب رفتن، بگشتن از راه گشتن میل کردن، یا انحراف اخلاقی. از اصول اخلاقی دست کشیدن و کارهای ناشایست کردن، کجروی کج راهی، جمع انحرافات. یا انحراف فکر. کژی اندیشه کج اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحراد
تصویر انحراد
فرود افتادن: ستاره تنها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
غیر ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انحراف
تصویر انحراف
کژدیسگی، لغزش، کجروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
حاضران، شاهدان، شهود، نظار
متضاد: صاحبنظران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نگران
فرهنگ گویش مازندرانی