جدول جو
جدول جو

معنی ناحات - جستجوی لغت در جدول جو

ناحات
کرانه، (منتهی الارب)، جمع ناحه است، رجوع به ناحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفحات
تصویر نفحات
نفحه ها، وزیدن های باد یا بوهای خوش، عطیه ها، جمع واژۀ نفحه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مناحه. (اقرب الموارد). رجوع به مناحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَحْ حا)
تراشنده. (مهذب الاسما). چوب تراش. تراشندۀ چوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نحاه. رجوع به نحاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفحه. رجوع به نفحه شود:
ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا
سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید.
خاقانی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربائید اینچنین نفحات را.
مولوی.
نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم
که بروی دوست ماند که برافکند نقابی.
سعدی.
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ نائحه. (منتهی الارب). رجوع به نائحه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نصاحه است، جلدها. جلود. (از متن اللغه). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگری. واحد آن نصاحه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ناحاش (به معنی مار) شهریار عمون که خواست با اهالی یا بیش جلعاد عهدی استوار نماید بشرط آنکه چشم راست هر یک از ایشان را بکند، و چون شائول این مطلب را شنید روح خداوند بر وی آمده بدان استصواب ایشان را از دست وی رهائی بخشید، لیکن از آن پس دوست صادق الاخلاق داود گردید، (از قاموس کتاب مقدس ص 864)
پدر ابی جایل، بعضی از گمان چنان است که ناحاش همان پادشاه است که سابقاًمذکور شد و برخی دیگر وی را یسی میدانند و معتبرترین آنها رای آخرین است، (از قاموس کتاب مقدس ص 764)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ ناحره. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نحیره. (منتهی الارب). رجوع به ناحره شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طرف. کرانه. کنار. ساحل. زیس، ولایت. کشور. چکله. دیار. بقعه. (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود: مشرق خرخیز ناحیت چین است. (حدود العالم). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم). بلغار شهری است که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده. (حدودالعالم).
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
ریاست بست بد و مفوض شد و مدتی در آن ناحیت ببود و آثار خوب نمود. (تاریخ بیهقی). آن ناحیت را به حاجب آلتونتاش سپرد و بزودی مراجعت خواست کردن. (تاریخ بیهقی ص 693). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود. (تاریخ بیهقی ص 365). نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مألوف بازرفت. (کلیله و دمنه). ناحیت کرمان در عهد عضدالدوله، ابوعلی الیاس داشت از قبل سامانیان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). آن ناحیتی است که از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام.
سعدی.
به شهری درآمد ز دریا کنار
بزرگی در آن ناحیت شهریار.
سعدی.
شبی کردی از درد پهلو نخفت
بزرگی در آن ناحیت بود گفت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سه ناحیه است در مغرب مصر و بر جانب غربی الصعید و این سه واح را واح الاول، واح الثانی و واح الثالث نامند، (از معجم البلدان)، رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ واح است برخلاف قیاس و این کلمه قبطی است، رجوع به واح و واحه شود
لغت نامه دهخدا
کوههااند به سرات، (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ج راحه در همه معانی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میان سراها، جمع واژۀ ساحه، ساحت، رجوع به ساحت و ساحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحات
تصویر واحات
جمع واحه، آبادکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
بوهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایات
تصویر نایات
جمع نای، از ریشه پارسی نای ها نی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایحات
تصویر نایحات
جمع نایحه (نائحه) مونث نایح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحات
تصویر نحات
چوب تراش، تراشنده چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیت
تصویر ناحیت
کرانه، ساحل، ولایت، کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
((نَ فَ))
بوی های خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحات
تصویر نفحات
بوی هها
فرهنگ واژه فارسی سره
اقلیم، بخش، خطه، قلمرو، منطقه، ناحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد