بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفحه. رجوع به نفحه شود: ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید. خاقانی. گوش هش دارید این اوقات را درربائید اینچنین نفحات را. مولوی. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که بروی دوست ماند که برافکند نقابی. سعدی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ نَفحَه. رجوع به نفحه شود: ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید. خاقانی. گوش هش دارید این اوقات را درربائید اینچنین نفحات را. مولوی. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که بروی دوست ماند که برافکند نقابی. سعدی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ
چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نصاحه است، جلدها. جلود. (از متن اللغه). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگری. واحد آن نصاحه است. (از المنجد)
چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نِصاحِه است، جلدها. جلود. (از متن اللغه). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگری. واحد آن نصاحه است. (از المنجد)
ناحاش (به معنی مار) شهریار عمون که خواست با اهالی یا بیش جلعاد عهدی استوار نماید بشرط آنکه چشم راست هر یک از ایشان را بکند، و چون شائول این مطلب را شنید روح خداوند بر وی آمده بدان استصواب ایشان را از دست وی رهائی بخشید، لیکن از آن پس دوست صادق الاخلاق داود گردید، (از قاموس کتاب مقدس ص 864) پدر ابی جایل، بعضی از گمان چنان است که ناحاش همان پادشاه است که سابقاًمذکور شد و برخی دیگر وی را یسی میدانند و معتبرترین آنها رای آخرین است، (از قاموس کتاب مقدس ص 764)
ناحاش (به معنی مار) شهریار عمون که خواست با اهالی یا بیش جلعاد عهدی استوار نماید بشرط آنکه چشم راست هر یک از ایشان را بکند، و چون شائول این مطلب را شنید روح خداوند بر وی آمده بدان استصواب ایشان را از دست وی رهائی بخشید، لیکن از آن پس دوست صادق الاخلاق داود گردید، (از قاموس کتاب مقدس ص 864) پدر ابی جایل، بعضی از گمان چنان است که ناحاش همان پادشاه است که سابقاًمذکور شد و برخی دیگر وی را یسی میدانند و معتبرترین آنها رای آخرین است، (از قاموس کتاب مقدس ص 764)
طرف. کرانه. کنار. ساحل. زیس، ولایت. کشور. چکله. دیار. بقعه. (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود: مشرق خرخیز ناحیت چین است. (حدود العالم). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم). بلغار شهری است که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده. (حدودالعالم). اندر آن ناحیت به معدن کوچ دزدگه داشتند کوچ و بلوچ. عنصری. ریاست بست بد و مفوض شد و مدتی در آن ناحیت ببود و آثار خوب نمود. (تاریخ بیهقی). آن ناحیت را به حاجب آلتونتاش سپرد و بزودی مراجعت خواست کردن. (تاریخ بیهقی ص 693). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود. (تاریخ بیهقی ص 365). نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مألوف بازرفت. (کلیله و دمنه). ناحیت کرمان در عهد عضدالدوله، ابوعلی الیاس داشت از قبل سامانیان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). آن ناحیتی است که از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام. سعدی. به شهری درآمد ز دریا کنار بزرگی در آن ناحیت شهریار. سعدی. شبی کردی از درد پهلو نخفت بزرگی در آن ناحیت بود گفت. سعدی
طرف. کرانه. کنار. ساحل. زیس، ولایت. کشور. چکله. دیار. بقعه. (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود: مشرق خرخیز ناحیت چین است. (حدود العالم). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم). بلغار شهری است که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده. (حدودالعالم). اندر آن ناحیت به معدن کوچ دزدگه داشتند کوچ و بلوچ. عنصری. ریاست بست بد و مفوض شد و مدتی در آن ناحیت ببود و آثار خوب نمود. (تاریخ بیهقی). آن ناحیت را به حاجب آلتونتاش سپرد و بزودی مراجعت خواست کردن. (تاریخ بیهقی ص 693). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود. (تاریخ بیهقی ص 365). نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مألوف بازرفت. (کلیله و دمنه). ناحیت کرمان در عهد عضدالدوله، ابوعلی الیاس داشت از قبل سامانیان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). آن ناحیتی است که از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام. سعدی. به شهری درآمد ز دریا کنار بزرگی در آن ناحیت شهریار. سعدی. شبی کردی از درد پهلو نخفت بزرگی در آن ناحیت بود گفت. سعدی
سه ناحیه است در مغرب مصر و بر جانب غربی الصعید و این سه واح را واح الاول، واح الثانی و واح الثالث نامند، (از معجم البلدان)، رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود
سه ناحیه است در مغرب مصر و بر جانب غربی الصعید و این سه واح را واح الاول، واح الثانی و واح الثالث نامند، (از معجم البلدان)، رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود