جدول جو
جدول جو

معنی ناتمام - جستجوی لغت در جدول جو

ناتمام
ناقص، کامل نشده، به پایان نرسیده
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
ناتمام
(تَ)
نابالغ. (غیاث) (آنندراج). تمام و کامل نشده. (ناظم الاطباء). ناپخته. نپخته. خام. ناقص. مقابل کامل:
وگر در بازگشتن ناتمام است
به آتش در بماند زانکه خام است.
ناصرخسرو.
از طاعت تمام شود ای پسر ترا
این جان ناتمام سرانجام کار تام.
ناصرخسرو.
هوس پختن از کودک ناتمام
چنان زشت ناید که از پیر خام.
سعدی.
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی.
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک السلام ای نبی والسلام.
سعدی.
زنده به مردم مشو ای ناتمام
زنده تو کن مردۀ خود رابه نام.
امیرخسرو.
لیکن ناتمام بود در کار پادشاهی. (مجمل التواریخ) ، ناقص. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انجام نیافته. تمام و کامل نشده. (ناظم الاطباء). طفیف. (منتهی الارب). نیمه کاره. غیرتمام. تمام ناشده. به اتمام نرسیده. کامل نشده. نادرست. نابسامان:
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
(ویس و رامین).
جهان بی دانش او ناتمام است
فلک با همت او ناسوار است.
مسعودسعد.
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است.
نظامی.
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام.
نظامی.
همه کارم که بی تو ناتمام است
چنین خام از تمناهای خام است.
نظامی.
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
حافظ.
مهی که از افق طبع بنده طالع شد
به منتهای کمالش نشد مقام هنوز
اگر برابر خورشیدخاطر تو رسد
شود تمام که ماهی است ناتمام هنوز.
وحشی.
شیوۀ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی طاقت دیدار ده.
صائب.
شمشیر کشیدی و نکشتی
فریاد ز لطف ناتمامت.
؟
، جنین صورت نگرفته در رحم. (یادداشت مؤلف) : اعجال، انداختن ناقه بچۀ ناتمام را. اطف الناقه، بچۀ ناتمام زاد شتر ماده. غیض، بچۀ ناتمام افتاده، جنین سقط شده. شدخ، بچۀ ناتمام. (منتهی الارب) ، عیب دار. (ناظم الاطباء). بد. نادلپسند. نازیبا. نامطبوع. نامقبول:
مگر که بخل شبی بر کرم شبیخون کرد
چنانکه از صفت ناتمام او زیبد.
خاقانی.
چه برنج بی شکر طعام ناتمام بود و غذای نامقبول باشد. (سندبادنامه ص 130) ، نادرست: ذرو، خطا کردن در سخن و ناتمام گفتن. (منتهی الارب).
آنکه نداند رقمی بهر نام
به ز فقیهی که بود ناتمام.
امیرخسرو.
- ناتمام کردن و ناتمام گذاشتن، اصغاء. لهوجه. (منتهی الارب). تمام نکردن. ناقص گذاشتن. نیمه کاره گذاشتن. به انجام نرساندن. کامل نکردن:
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبودهرچه ناتمام کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ناتمام
بنگرید به ناتمام ناهام ناهرو نافرجفت نافرجام، خام، نادرست بش، آکدار غیرکامل ناقص، بپایان نرسیده، ناپخته خام، معیوب، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
ناتمام
((تَ))
پایان نیافته
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
فرهنگ فارسی معین
ناتمام
نیمه کاره
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
ناتمام
تمام ناشده، غیرکامل، ناقص
متضاد: کامل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناتمام
غير مكتملٍ
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به عربی
ناتمام
Incomplete, Scrappy, Unfulfilled
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناتمام
incomplet, bagarreur, inachevé
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ناتمام
unvollständig, zerlumpt, unerfüllt
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به آلمانی
ناتمام
incompleto, briguento, não cumprido
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ناتمام
incompleto, peleón, incumplido
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ناتمام
niekompletny, zniszczony, niedokończony
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به لهستانی
ناتمام
неполный , небрежный , незавершенный
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به روسی
ناتمام
неповний , недбалий , незавершений
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ناتمام
ناتمام، ناقص
دیکشنری اردو به فارسی
ناتمام
ناتمام , ٹوٹا پھوٹا , نامکمل
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به اردو
ناتمام
ไม่สมบูรณ์ , ขาด , ไม่สมบูรณ์
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به تایلندی
ناتمام
tidak lengkap, bertarung, tidak terpenuhi
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ناتمام
לא שלם , מְרֻפָּט , לא מושלם
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به عبری
ناتمام
不完全な , ぼろぼろの , 未完成の
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ناتمام
不完整的 , 未完成的
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به چینی
ناتمام
zisizozaliwa, mtindo wa shambulio, isiyokamilika
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ناتمام
onvolledig, versleten, onvoltooid
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به هلندی
ناتمام
tamamlanmamış, döküntü
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ناتمام
অসম্পূর্ণ , অপরিপূর্ণ , অসম্পূর্ণ
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به بنگالی
ناتمام
अपूर्ण , अव्यवस्थित , अधूरा
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به هندی
ناتمام
incompleto, trasandato
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ناتمام
불완전한 , 지저분한 , 미완성의
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن. ناقص بودن. کامل نبودن. صفت ناتمام:
بدرتمام روزی در آفتاب رویت
گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی.
سعدی.
غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد. (وصاف ص 335)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتمام
تصویر اتمام
انجام دادن، بپایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نا تمام
تصویر نا تمام
نا پخته، کامل و تمام نشده، خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتمام
تصویر باتمام
بی کم و کاست از دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتمامی
تصویر ناتمامی
نافرجامی، خامی ناآزمودگی کیفیت ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتمام
تصویر اتمام
به پایان رساندن، فرجام، پایان، انجام، سرانجام، سپریدن
فرهنگ واژه فارسی سره