جدول جو
جدول جو

معنی نابین - جستجوی لغت در جدول جو

نابین
نامریی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارین
تصویر نارین
(دخترانه)
منسوب به نار، تر و تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادین
تصویر نادین
(پسرانه)
پویا، پرتحرک، الهه رودخانه، امید، آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابین
تصویر سابین
(دخترانه و پسرانه)
سروکوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناژین
تصویر ناژین
(دخترانه)
نام یک درخت، درخت نارون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابین
تصویر تابین
زیردست، فرمانبردار، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابین
تصویر تابین
سرزنش کردن کسی در رو به رو، عیب کردن، ستودن کسی پس از مردن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کسی که چشمش نمی بیند، کور، ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مابین
تصویر مابین
در وسط، در میان، آنچه در میان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالین
تصویر نالین
از جنس نی، نیی، نیین
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
تثنیۀ باب. موضعی است به بحرین. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
لغت نامه دهخدا
در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن از صراح و منتخب، و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی، مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند، (غیاث اللغات)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: پائین ترین صاحب منصب فوجی، این لفظ نه فارسی است و نه ترکی و نه عربی، اما احتمال این است محرف لفظ تابین مصدر عربی باشد که یک معنیش پیروی کردن است، در تداول عوام، غیر صاحب منصب در نظام، شاید شکستۀ کلمه تابعین جمع تابع عربی باشد لکن تابین را بمعنی افراد نظامی و سربازان استعمال می کنند و آنرا به توابین جمع می بندند، یک فرد نظامی که صاحب منصبی نباشد مانند سرباز، مقابل درجه دار و صاحب منصب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام جایی است از نواحی عکبرا. (از الاوراق، اخبار الراضی بالله و المتقی بالله ص 206)
لغت نامه دهخدا
کور، (آنندراج)، ضریر، اعمی، عمیاء، اکمه، محجوب، کفیف، مکفوف، (دهار)، ضراکه، ضریک، مطموس، طلّیس، عش، اعشی، (منتهی الارب)، آن که بینائی ندارد، آن که چیزی نمی بیند، مقابل بینا:
آن که زلفین و گیسویت پیراست
گرچه دینار یا درمش بهاست
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست،
رودکی،
شبی دیرندو ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا،
رودکی،
عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند و او نابینا شده بود بنشست و این بیت بر وی خواند، (تاریخ بیهقی ص 238)، هرکه از عیب خود نابینا باشد، نادان تر مردمان باشد، (تاریخ بیهقی ص 339)، چشم خردش نابینا ماند، (تاریخ بیهقی)،
تو از معنی همان بینی که از بستان جانپرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا،
ناصرخسرو،
کسی کاین پر عجایب صنع و قدرت را نمی بیند
سزد گر مرد بینا جز که نابیناش نشمارد،
ناصرخسرو،
ز نابیناست پنهان رنگ و بانگ از کر پنهان است
همی بینند کران رنگ را و بانگ را عمیان،
ناصرخسرو،
عجب نبود که از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا،
سنائی،
سخت باشد چشم نابینا و درد،
سنائی،
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا،
خاقانی،
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سفید
سپید ناخنه داردسیاه نابینا،
خاقانی،
سه کس از من در وجوه تجارب زیادت بوده اند و در شهامت و کیاست بر من راجح آمده یکی طفلی دو ساله دوم کودکی پنجساله سوم پیری نابینا، (سندبادنامه)،
درسایۀ پیر شو که نابینا
آن بهتر که با عصا گردد،
عطار،
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیل دیده هندستان بخواب،
مولوی،
چشم نابینا زمین و آسمان
ز آن نمی بیند که انسانیش نیست،
سعدی،
وگر بینم که نابینا وچاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است،
سعدی،
شوی زن زشتروی نابینا به، (گلستان)،
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی،
حافظ،
او گفت که ابی عامر اشعری نابینا شده بود، (تاریخ قم)،
عوض یوسف گم گشته چون اخوان بیند
دیده خوب است بشرطی که بود نابینا،
وحشی،
- از چیزی نابینا بودن،آن را ندیدن: هر که از عیب خود نابینا باشد نادان ترمردمان باشد، (تاریخ بیهقی)،
- نابینای مادرزاد، اکمه، (ترجمان القرآن)، کمهاء، کور مادرزاد، آنکه نابینا از مادر زاده شده است
لغت نامه دهخدا
شاعری است از مردم نابین (از مضافات اصفهان)، تتبع اشعار سعدی را کرده است و این مطلع او راست:
ای که بی چشم تو چشمم غیر چشم تر ندید
هیچ چشمی چشمی از چشم تو نیکوتر ندید،
(از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناژین
تصویر ناژین
پشه غال شجره البق نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
اعمی، کور، مقابل بینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوابین
تصویر نوابین
آراسته و مرتب، کامیاب و بهره مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچین
تصویر ناچین
چیده نشده نچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابین
تصویر تابین
عیب کردن فرمانبردار، زیر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادین
تصویر نادین
بخلاف حق و دیانت: (وفات یزد جرد در سال هشتم بود از طغیان نادین ناحق عثمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابیه
تصویر نابیه
مونث نابی و پرت و پلا سخن چرند
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی گنج گوهر گنج شاهی خزانه جواهر و زر سرخ که مستقیما تحت نظر سلطان بوده: (درین وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هر آنچ مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الحال معلوم گردد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامه ها بود که پیوسته خرج کند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرموده... خزانه اول را نارین و دوم را بیدون میگفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابین
تصویر مابین
در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابین
تصویر تابین
((بِ))
زیردست، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مابین
تصویر مابین
((بِ))
وسط، میان، میانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کور، مقابل بینا
فرهنگ فارسی معین
اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن نابینائی در خواب بر شش وجه است. اول: درویشی. دوم: بدحالی. سوم: غم واندوه. چهارم: نقصان. پنجم: مال. ششم: تباهی دین.
اگر نابینا را دست بگرفت و می برد، دلیل که مومن و رحیم بود. اگر بیند چشم کسی را نابینا کرد، دلیل که آن کس رااز راه ببرد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کور، نابینایان
دیکشنری اردو به فارسی