جدول جو
جدول جو

معنی نابدید - جستجوی لغت در جدول جو

نابدید
(بِ)
مقابل بدید. (شعوری). غایب. (منتهی الارب). ناپیدا. که دیده نشود. نامرئی. ناپدید. پنهان. و رجوع به ناپدید شود:
بحر عشق یار بی پایان و ساحل نابدید
در مطلب بی شمار و قعر دریا نابدید.
ابوالمعانی (از شعوری).
کاروان گر نابدید از چشم ماست
نک دلیل راه آهنگ دراست.
صهبای سیرجانی
لغت نامه دهخدا
نابدید
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
تصویری از نابدید
تصویر نابدید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردیس
تصویر ناردیس
(دخترانه)
مانند انار، نار (عربی) + دیس (فارسی) مانند آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
ناپیدا، پنهان، گم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ دَ / دِ)
ختنه ناکرده. غیرمختون. (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج) :
کنون قطع به حرف آن نابرید
که در آخرقصه خواهی شنید.
حاجی محمدخان قدسی (از آنندراج).
، پارچه ای که به اندازۀ لباس گرفته و هنوز نبریده باشند. (ناظم الاطباء). نبریده. بریده نشده:
به گنجی که بد جامۀ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
(کیخسرو) یکی تختۀ جامۀ نابرید
دو آرام دل کودک نارسید.
فردوسی.
چه جامۀ بریده چه از نابرید
که کس در جهان بیشتر ز آن ندید.
فردوسی.
خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند... از کوس و علامتهای فراخ ومنجوق و غلامان و بدرهای درم و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 156). و بسیار جامۀ نابرید و هر چیزی از جهت خویش فرستاد... لوا و جامۀ دوخته... و جامه های نابرید از هر دستی. (تاریخ بیهقی ص 501). بی اندازه مال از زرینه و سیمینه و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 154)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ناپیدا. (آنندراج). پیدا نشده. (ناظم الاطباء). نهفته. پنهان. خفی. غیربارز. ناپدیدار. نامشهود. غایب:
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی.
که اکنون شما را بدین برزکوه
بباید بدن ناپدید از گروه.
فردوسی.
بدینگونه تا برزکوهی رسید
ز دیدار دیده سرش ناپدید.
فردوسی.
من آن باغم که میوه ش کس نچیده ست
درش پیدا کلیدش ناپدید است.
نظامی.
نشانش ندیده ست و او ناپدید
در بسته را از که جویم کلید.
نظامی.
سر رشتۀ غیب ناپدید است
بس قفل که بنگری کلید است.
نظامی.
اختیاری هست در ما ناپدید
چون دو مطلب دید آید در مزید.
مولوی.
، غیرمرئی چیزی که هویدا و آشکار نباشد. (ناظم الاطباء). ناپیدا. نامعلوم. نامحدود. غیرقابل تحدید. نامرئی. نامشخص. غیرقابل تشخیص و تحدیدو تعیین. که دیدن آن ممکن نیست:
خردمند کز دور دریابدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید.
فردوسی.
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید.
فردوسی.
شمار در گنج ها ناپدید
کس اندرجهان آن بزرگی ندید.
فردوسی.
یکی چاه تاریک ژرف است آز
بنش ناپدید و سرش پهن واز.
اسدی.
، پوشیده. پوشیده شده. مستور. مستتر:
ابا خواهر خویش به آفرید
ز خون مژه هر دو رخ ناپدید.
فردوسی.
بزد دست و آن تیغ بران کشید
ز گرد سواران جهان ناپدید.
فردوسی.
، نابود. (ناظم الاطباء). محو. نیست. معدوم. نیست شده. از بین رفته:
به کین جستن مردۀ ناپدید
سر زندگان چند خواهی برید.
فردوسی.
خروشید چون روی رستم بدید
که نام تو باد از جهان ناپدید.
فردوسی.
، فرورفته. به خاک فرورفته. غرق شده. در آب غرق شده. معدوم:
کجا سلم و تور و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست.
فردوسی.
به آب اندر است او کنون ناپدید
پی او ز گیتی بباید برید.
فردوسی.
سر از سنگ اوپهلوان درکشید
از او رفت و شد در زمین ناپدید.
اسدی.
، مفقود. گم شده. مخفی. (ناظم الاطباء). متواری:
چو صد سالش (جمشید را) اندرجهان کس ندید
ز چشم همه مردمان ناپدید.
فردوسی.
- ناپدید بودن رنگ رخ، رنگ باختن. پریدگی رنگ:
بدو قیدروش آنچه دید و شنید
همی گفت و رنگ رخش ناپدید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
نامعلوم، مبهم و غیر واضح، نامعین
فرهنگ لغت هوشیار
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادید
تصویر نادید
نادیده ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
((پَ))
پنهان، ناپیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
اضمحلال، هلاکت، اتلاف، انهدام
فرهنگ واژه فارسی سره
باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته
متضاد: پدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
اختفى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
Vanishing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
disparaissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
зникаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
menghilang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
desaparecendo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
desapareciendo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
znikający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
غائب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
หายไป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
消えかけている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
נעלם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
verdwijnend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
消失的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
kutoweka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
사라지는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
kaybolan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
অদৃশ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
исчезающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
che svanisce
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
verschwindend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
गायब
دیکشنری فارسی به هندی