جدول جو
جدول جو

معنی نابختیار - جستجوی لغت در جدول جو

نابختیار
کسی که بخت با او یار نیست، بدبخت
تصویری از نابختیار
تصویر نابختیار
فرهنگ فارسی عمید
نابختیار
(بَ)
بدبخت. واژگون بخت. آنکه وی را بخت یاری ندهد. مقابل بختیار:
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشین روان در جهان یادگار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نابختیار
آنکه بخت بااویارنیست بدبخت: بدو گفت کای شاه نابختیارخ زنوشین روان در جهان یادگارخ (شا) مقابل بختیار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختیار
تصویر بختیار
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال، استاد رودکی در موسیقی، کسی که شانس و اقبال با او یار است، تخلص شاعر کرد (کردی: بهختیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
مقابل جبر، آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن، برای مثال اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی - ۷۹۶) ، غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می آیدت بر جرم دار؟ (مولوی - ۷۹۷)
در تصوف ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به وسیلۀ سالک،
انتخاب کردن، برگزیدن،
در علم نجوم انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر
اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن
اختیار داشتن: آزاد بودن در انجام دادن کاری، مختار بودن
اختیار کردن: انتخاب کردن، برگزیدن، برای مثال گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
کسی که بخت با او یار باشد، خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، طالع مند، سفیدبخت، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، اقبالمند، سعید، بلنداقبال، نیکوبخت، ایمن، فرّخ فال، شادبخت، نکوبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع، نیک اختر، خجسته، فرخنده بخت، صاحب دولت، مستسعد، صاحب اقبال، بلندبخت، خجسته فال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی از دهستان سرکوه بخش ریوش شهرستان کاشمر است که 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
گزیدن. برگزیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). استراء. گزین کردن. خیره. (منتهی الارب). انتخاب: الحمد للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است. (تاریخ بیهقی). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است. (تاریخ بیهقی). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. (تاریخ بیهقی). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. (تاریخ بیهقی). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی).
اگر من بختیارم با تن خویش
نکردم جز که پرهیزاختیاری.
ناصرخسرو.
خرد را اختیار این است زی من
ازین به کس نکردست اختیاری.
ناصرخسرو.
مختار امام عصر گشتم
چون طاعت و دین شد اختیارم.
ناصرخسرو.
کس را بر اختیار خدا اختیار نیست
بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست.
مسعودسعد.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... (کلیله و دمنه). و او بر آن اختیارروان شد. (کلیله و دمنه).
ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ پَ رَ)
آرمیدن با. درآمیختن با. خفتن با، آزمودن. آزمایش، بوئیدن شتر نر ماده را تا باردار است یا نه. بور
لغت نامه دهخدا
(بَ)
استاد رودکی بود در موسیقی. عوفی در لباب الالباب گوید: ’او را (رودکی را) آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، و بسبب آواز در مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن صفت صاحب اختبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهر شد’. (از آثار و احوال رودکی ص 537) ، چیزی که فشار داده شود. (فرهنگ شعوری)،
{{اسم}} زاج سیاه. (فرهنگ شعوری). و رجوع به بخج و پخچ شود
پسر حسنویه. از اکراد برزیکانی. او بعد از فوت پدرش (369 هجری قمری) در قلعۀ سرماج مسکن داشت، نخست با عضدالدوله از در اطاعت درآمد و سپس طغیان کرد و بر اثر لشکرکشی عضدالدوله منکوب شد و برادرش ابوالنجم بدربن حسنویه مورد محبت عضدالدوله قرار گرفت. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی او ص 183 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بختمند. بختور. بخت آور. دولتی. حظی. بخت جوان. (آنندراج). سعید. خوشبخت. (ناظم الاطباء). دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت. بخیت. فیروزبخت. (از شعوری). مقبل. نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت. (از آنندراج) :
امیدم به دادارروز شمار
که از بخت و دولت شوی بختیار.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بخت یار
درخت بزرگی توآری ببار.
فردوسی.
گشاده دلان را بود بختیار
انوشه کسی کاو بود بختیار.
فردوسی.
تو آن بختیاری که اندر جهان
نبود ونباشد چو تو بختیار.
فرخی.
آزاده را همی حسد آید ز بندگانش
هر شوربخت را حسد آید ز بختیار.
فرخی.
هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند
تو رسیدستی و لشکر برده ای ای بختیار.
فرخی.
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل
کرده رب العالمینش اختیار و بختیار.
منوچهری.
نکرد این اختیار از اهل عالم
جز ابدالی حکیمی بختیاری.
ناصرخسرو.
خار خلان بودم از مثال و خرد
سرو سهی کرد و بختیار مرا.
ناصرخسرو.
با بیم و با امید بسختی زی او شدم
زو بختیار گشتم و شد بخت یار من.
ناصرخسرو.
روی به علم و به دین کن ز جهان
کاین دو به دو جهانت بختیار کند.
ناصرخسرو.
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد.
خاقانی.
ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار. (سندبادنامه ص 73).
بختم از یاری تو کارکند
یاری بخت بختیار کند.
نظامی.
ندادند در دست کس اختیار
که تا من کنم خویش را بختیار.
سعدی.
ناسزائی را که بینی بختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار.
سعدی.
به هر رسم و رای اختیار آن بود
که اندیشۀ بختیاران بود.
امیرخسرو.
نظر بر قرعۀ توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد.
حافظ.
- نابختیار، نادولتمند. بدبخت:
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشیروان در جهان یادگار.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
گزیدن، گزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
بخت آور، خوش طالع، دولتمند، جوان بخت، نیک اختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
((اِ))
گزیدن، انتخاب کردن، آزادی عمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
((بَ))
با اقبال، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
چاره داری، توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش اقبال، اقبالمند، ستاره دار، نیک اختر، نیک بخت، همایون
متضاد: ناکامروا، ستاره سوخته، بداختر، بخت برگشته، بدبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتخاب، برگزینی، گزینش، آزادگی، آزادی، تفویض، اجازه، تصرف، غلبه، قدرت
متضاد: اجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدرت، گزینه، امتیاز
دیکشنری اردو به فارسی