نی انبان را گویند و آن سازی است مشهور و معروف که نای انبان هم خوانندش. (برهان قاطع). سازی است معروف که نی انبان نیز گویند: آنها که مقیم حضرت جانانند یادش نکنند و بر لسان کم رانند آنانکه مثال نای ناانبانند دورند از او ازآن به بانگش خوانند. باباافضل. رجوع به نای انبان شود
نی انبان را گویند و آن سازی است مشهور و معروف که نای انبان هم خوانندش. (برهان قاطع). سازی است معروف که نی انبان نیز گویند: آنها که مقیم حضرت جانانند یادش نکنند و بر لسان کم رانند آنانکه مثال نای ناانبانند دورند از او ازآن به بانگش خوانند. باباافضل. رجوع به نای انبان شود
پاسبان، مراقب، نگهدارنده، مرزبان، فرمانده سپاه دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیدبان، دیده دار، قراول
پاسبان، مراقب، نگهدارنده، مرزبان، فرماندهِ سپاه دیدِه بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیدِه وَر، دیدِبان، دیدِه دار، قَراوُل
نام سازی که از نی و چرم سازند. (غیاث اللغات). نوعی از نی که متصل است به انبانی پر از هوا و آن را می نوازند. (ناظم الاطباء). رجوع به نای انبان شود: افعی چو نی انبان و کشف کاسه رباب است. منوچهری. گاه شیخم گاه رندم گاه صوفی گاه مست گاه صرنا می نوازم گه نی انبان می زنم. ملا فوقی (از آنندراج)
نام سازی که از نی و چرم سازند. (غیاث اللغات). نوعی از نی که متصل است به انبانی پر از هوا و آن را می نوازند. (ناظم الاطباء). رجوع به نای انبان شود: افعی چو نی انبان و کشف کاسه رباب است. منوچهری. گاه شیخم گاه رندم گاه صوفی گاه مست گاه صرنا می نوازم گه نی انبان می زنم. ملا فوقی (از آنندراج)
نی انبان. و آن انبانی باشد که بر یک سر آن پنجه وصل کرده اند و آن پنجه سوراخی چند دارد، آن انبان را پر باد کنند و در زیر بغل گیرند و خوانند و رقصند و نوازند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناانبان. (جهانگیری). نی انبان. انبان پربادی که نی را در آن کرده نوازند. سازی است که نی را از میان انبانی پر باد رد کرده نوازند خیلی خوش آواز است و مارگیران بدان مار را از سوراخ بیرون آورده بگیرند. (فرهنگ خطی). سازی معروف که به نفس دهن نوازند و مشهور است که مار را از آن خوش آید، چنانکه شتررا از حدی، لهذا این متعارف است خاصه در هندوستان که به هر خانه که مار جای دارد نای انبان زنند و مار از سوراخ به هوای نوای نای انبان بیرون آید و آن را بگیرند. (انجمن آرا). نای مشک. نای مشکک: به پیش باربد طبعی که راه ارغوان سازد زیادت رونقی نبود نوای نای انبان را. اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری). زین دم خشک و گردۀ پرباد راست گویم چو نای انبانم. مسیح کاشی (از آنندراج). رجوع به نی انبان شود
نی انبان. و آن انبانی باشد که بر یک سر آن پنجه وصل کرده اند و آن پنجه سوراخی چند دارد، آن انبان را پر باد کنند و در زیر بغل گیرند و خوانند و رقصند و نوازند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناانبان. (جهانگیری). نی انبان. انبان پربادی که نی را در آن کرده نوازند. سازی است که نی را از میان انبانی پر باد رد کرده نوازند خیلی خوش آواز است و مارگیران بدان مار را از سوراخ بیرون آورده بگیرند. (فرهنگ خطی). سازی معروف که به نفس دهن نوازند و مشهور است که مار را از آن خوش آید، چنانکه شتررا از حدی، لهذا این متعارف است خاصه در هندوستان که به هر خانه که مار جای دارد نای انبان زنند و مار از سوراخ به هوای نوای نای انبان بیرون آید و آن را بگیرند. (انجمن آرا). نای مشک. نای مشکک: به پیش باربد طبعی که راه ارغوان سازد زیادت رونقی نبود نوای نای انبان را. اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری). زین دم خشک و گردۀ پرباد راست گویم چو نای انبانم. مسیح کاشی (از آنندراج). رجوع به نی انبان شود
نگاه دارندۀ چیزی و حفاظت کننده آن. (آنندراج). حافظ. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس. محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نگهدارنده. (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). رقیب. (ترجمان القرآن). ناظر. مهیمن. خفیر. (از منتهی الارب). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. (یادداشت مؤلف). پاسبان: چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان. منوچهری. سر وی (سر حسین) از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. (تاریخ سیستان). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد. (تاریخ سیستان). به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب. مسعودسعد. شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. (نوروزنامه). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. (مجمل التواریخ). آمد نگاهبان ریاست فراستش آری نگاهبان ریاست فراست است. ادیب صابر. شیطان ز درت رمیده آنسانک پیلان ز نگاهبان کعبه. خاقانی. چون عدل سپاهداراسلام چون عقل نگاهبان دولت. خاقانی. حرز امت سپاهدار عجم کهف ملت نگاهبان ملوک. خاقانی. ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. (سندبادنامه ص 86). ، کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را، (اصطلاح نظامی) قراول. سربازی که کشیک می دهد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نگهبان شود
نگاه دارندۀ چیزی و حفاظت کننده آن. (آنندراج). حافظ. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس. محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نگهدارنده. (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). رقیب. (ترجمان القرآن). ناظر. مهیمن. خفیر. (از منتهی الارب). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. (یادداشت مؤلف). پاسبان: چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان. منوچهری. سر وی (سر حسین) از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. (تاریخ سیستان). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد. (تاریخ سیستان). به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب. مسعودسعد. شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. (نوروزنامه). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. (مجمل التواریخ). آمد نگاهبان ریاست فراستش آری نگاهبان ریاست فراست است. ادیب صابر. شیطان ز درت رمیده آنسانک پیلان ز نگاهبان کعبه. خاقانی. چون عدل سپاهداراسلام چون عقل نگاهبان دولت. خاقانی. حرز امت سپاهدار عجم کهف ملت نگاهبان ملوک. خاقانی. ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. (سندبادنامه ص 86). ، کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را، (اصطلاح نظامی) قراول. سربازی که کشیک می دهد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نگهبان شود
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
نوعی نای (نی) که آلتی دمیدنی همراه دارد شبیه به انبان. نوازنده بوسیله وارد آوردن فشار به انبان آنرا مینوازد. این ساز هنوز در بعض نقاط ایران معمول است: نای خیک
نوعی نای (نی) که آلتی دمیدنی همراه دارد شبیه به انبان. نوازنده بوسیله وارد آوردن فشار به انبان آنرا مینوازد. این ساز هنوز در بعض نقاط ایران معمول است: نای خیک
انبانی که بریک سرآن پنجه ای وصل کرده اندوآن پنجه سوراخی چنددارد. انبان راپربادکنندودرزیربغل گیرندودرحین تغنی ورقص نوازندنی انبان: به پیش باربدطبعی که راه ارغنون سازد زیادت رونقی نبودنوای نای انبان را. (اثیراخسیکتی جها. لغ)
انبانی که بریک سرآن پنجه ای وصل کرده اندوآن پنجه سوراخی چنددارد. انبان راپربادکنندودرزیربغل گیرندودرحین تغنی ورقص نوازندنی انبان: به پیش باربدطبعی که راه ارغنون سازد زیادت رونقی نبودنوای نای انبان را. (اثیراخسیکتی جها. لغ)