جدول جو
جدول جو

معنی نااسپری - جستجوی لغت در جدول جو

نااسپری
(اِ پَ)
جاویدان. خالد. همیشگی. ثابت. پابرجا. دائمی. مقابل اسپری:
جنان جای الفنج و ملک بقاست
بقائی و ملکی که نااسپریست.
ناصرخسرو.
رجوع به اسپری و سپری شود
لغت نامه دهخدا
نااسپری
جاویدان دایمی: چنان جای الفنج و ملک بقاست بقایی وملکی که نااسپریست. (ناصرخسرو) مقابل اسپری سپری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازپری
تصویر نازپری
(دخترانه)
آنکه مانند پری زیباست، نام دختر پادشاه خوارزم و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناپسری
تصویر ناپسری
پسری که از زن یا شوهر دیگر باشد، پسراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
سپری، به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر، برای مثال کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
نام دختر پادشاه خوارزم است که در حبالۀ بهرام گور بود. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی) (از شمس اللغات). از اشخاص منظومۀ هفت پیکر نظامی:
دخت خوارزم شاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.
نظامی.
رجوع به هفت پیکر شود
لغت نامه دهخدا
گلو، حلقوم، (برهان قاطع) (آنندراج)، گلو، حلقوم، حلق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ پَ)
ناف پریان. قسمی شیرینی چون قرصی کوچک که شکل ناف دارد. (یادداشت مؤلف) ، قسمی گره برای زینت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سپری. آخر. (جهانگیری). به آخرآمده. (اوبهی). به انجام رسیده. (رشیدی). آخرشده. بنهایت رسیده. (برهان).
- اسپری شدن و گشتن، بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی:
چو آن پاسخ نامه شد اسپری
زنی بود کو شد به پیغمبری.
فردوسی.
چو این پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد بسان پری.
فردوسی.
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری.
فردوسی.
چه صد سال شاهی بود چه هزار
چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکی است
گر افزون بود سال و گر اندکی است.
فردوسی.
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت.
فردوسی.
شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی روز و نیک اختری.
اسدی.
اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. (خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه فاتح اسلامبول).
آخر نه چو مدت اسپری گشت
آن هفت هزار سال بگذشت.
نظامی.
- اسپری کردن، بپایان رسانیدن:
بخواندم ز هر کشوری لشکری
من این جنگ و کین را کنم اسپری.
فردوسی.
بفرمان دادار این نامه (شهنامه) را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
پسر زن. پسر شوهر. پسندر. ربیب. در کرمان: پیرزاده، در گناباد: پیش زاد، در کرمانشاه: ان زاده گویند
لغت نامه دهخدا
آسوریها در کتیبه هاشان اسامی مردمانی را ذکر میکنند که در ارمنستان کنونی سکنی (داشته و با آنها در جنگ وستیز بوده اند، مانند ناایری، اوراردا، مین نی، و بعدهرودوت اسم آلارود را میبرد، ولی نمیتوان گفت که این مردمان ارامنه بوده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2269)
لغت نامه دهخدا
سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده، نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسری
تصویر نامسری
بی واگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپسری
تصویر ناپسری
پسرزن پسراندر، پسرشوهر پسراندر
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ پِ رِ))
وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (واژه فرهنگستان)، مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
((اِ پَ))
سپری، پایان یافته، نابود شده، معدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
افشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی پرنده ی سفید مهاجر، پرستوی دریایی
فرهنگ گویش مازندرانی