جدول جو
جدول جو

معنی نااستواری - جستجوی لغت در جدول جو

نااستواری(اُ تُ)
خیانت. (دهّار) ، بی اعتباری. سستی. محکم نبودن: نااستواری رأی. نااستواری گره
لغت نامه دهخدا
نااستواری
سستی بی ثباتی، خیانت مقابل استواری
تصویری از نااستواری
تصویر نااستواری
فرهنگ لغت هوشیار
نااستواری
بی ثباتی، تزلزل، سستی
متضاد: استواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که در نیروی دریایی خدمت می کند و درجۀ او مطابق درجۀ استوار در نیروی زمینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
سست و بی ثبات، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، استحکام، محکم کاری، در امور نظامی درجۀ استوار داشتن. استوار، استقامت، ثبات، پایداری، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسازواری
تصویر ناسازواری
ناسازگاری، مخالفت
فرهنگ فارسی عمید
مخالفت، (دهار)، مخالفت، عدم موافقت، اختلاف، منازعت، سرکشی، عدم اطاعت، (ناظم الاطباء)، تباین، بینونت، تنافی، منافات، عدم توافق، تضاد
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. احکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را (کابل را) حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم).
به استواری جای و بپایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی.
سالاری دیگر رفت جانب خراسان و ری، و استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ص 284). و فتح آمد کرد، کی به استواری آن شهری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). بعهد فرخان بزرگ با ترکان مصالحه رفت که ضریبه بستانند و بطبرستان تعرض نرسانند چون دو سال برآمد دربندها و مسالک را استواریها کردند و به اداء ضریبه و اتاوه تهاون نمودند. (تاریخ طبرستان).
آنچنان پاس دار جان عزیز
که تو خوش خسبی و ولایت نیز
گرچه صد پاسبان بوند ز پس
پاس تو به ز تو ندارد کس
با چنین مایه کاستواری تست
پاسبان تو هوشیاری تست
پاسبانی که بهر مزد بود
پاسبان نی که سیم دزد بود.
امیرخسرو.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر معثلب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار:
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
فردوسی.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای.
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچۀ باد گشت.
امیرخسرو.
- نااستوار کردن، سفسفه. مردله. (منتهی الارب).
، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن:
نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ابوشکور.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
فردوسی.
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی.
اسدی.
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وره ورهاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
استوار نیروی دریائی. (لغات فرهنگستان). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، قرصی، متانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستادی
تصویر نااستادی
عدم مهارت بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناواستوار
تصویر ناواستوار
استوارنیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت، مضربودن ناگواری، ناهماهنگی ناموزونی، ناشایستگی (سخن) ناپسندی، عدم لیاقت، قانع نبودن ناخرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
سست، ناپایدار، بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، سختی، ثبات، پایداری، امن یت، اطمینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نا استوار
تصویر نا استوار
متزلزل
فرهنگ واژه فارسی سره
بی اعتبار، بی ثبات، سست، متزلزل، نارسا، نامتمکن، نامحکم، نامعول
متضاد: استوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت
متضاد: سستی، نااستواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد