محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. احکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را (کابل را) حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم). به استواری جای و بپایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران. فرخی. سالاری دیگر رفت جانب خراسان و ری، و استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ص 284). و فتح آمد کرد، کی به استواری آن شهری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). بعهد فرخان بزرگ با ترکان مصالحه رفت که ضریبه بستانند و بطبرستان تعرض نرسانند چون دو سال برآمد دربندها و مسالک را استواریها کردند و به اداء ضریبه و اتاوه تهاون نمودند. (تاریخ طبرستان). آنچنان پاس دار جان عزیز که تو خوش خسبی و ولایت نیز گرچه صد پاسبان بوند ز پس پاس تو به ز تو ندارد کس با چنین مایه کاستواری تست پاسبان تو هوشیاری تست پاسبانی که بهر مزد بود پاسبان نی که سیم دزد بود. امیرخسرو. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. امیرخسرو.
محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. اِحکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را (کابل را) حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم). به استواری جای و بپایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران. فرخی. سالاری دیگر رفت جانب خراسان و ری، و استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ص 284). و فتح آمد کرد، کی به استواری آن شهری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). بعهد فرخان بزرگ با ترکان مصالحه رفت که ضریبه بستانند و بطبرستان تعرض نرسانند چون دو سال برآمد دربندها و مسالک را استواریها کردند و به اداء ضریبه و اتاوه تهاون نمودند. (تاریخ طبرستان). آنچنان پاس دار جان عزیز که تو خوش خسبی و ولایت نیز گرچه صد پاسبان بوند ز پس پاس تو به ز تو ندارد کس با چنین مایه کاستواری تست پاسبان تو هوشیاری تست پاسبانی که بهر مزد بود پاسبان نی که سیم دزد بود. امیرخسرو. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. امیرخسرو.
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر معثلب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار: ببینیم تا گردش روزگار چه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجبند ز جای. گرانسنگ باید چو پولاد گشت خس است آنکه بازیچۀ باد گشت. امیرخسرو. - نااستوار کردن، سفسفه. مردله. (منتهی الارب). ، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن: نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار دبیران نادان نااستوار. ابوشکور. ششم گردد ایمن به نااستوار همی پرنیان جویداز خاربار. فردوسی. ز نا استواران مجوی ایمنی چو یابی بزرگی میاور منی. اسدی. هر که عهدش سست و شد نااستوار دور شو از وی مدارش دوستدار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر مُعثَلِب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار: ببینیم تا گردش روزگار چه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجبند ز جای. گرانسنگ باید چو پولاد گشت خس است آنکه بازیچۀ باد گشت. امیرخسرو. - نااستوار کردن، سَفْسَفَه. مَرْدَلَه. (منتهی الارب). ، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن: نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار دبیران نادان نااستوار. ابوشکور. ششم گردد ایمن به نااستوار همی پرنیان جویداز خاربار. فردوسی. ز نا استواران مجوی ایمنی چو یابی بزرگی میاور منی. اسدی. هر که عهدش سست و شد نااستوار دور شو از وی مدارش دوستدار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وره ورهاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وَرِه َ وَرهَاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش