جدول جو
جدول جو

معنی نااستوار - جستجوی لغت در جدول جو

نااستوار
سست و بی ثبات، ناپایدار
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
فرهنگ فارسی عمید
نااستوار(اُ تُ)
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر معثلب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار:
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
فردوسی.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای.
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچۀ باد گشت.
امیرخسرو.
- نااستوار کردن، سفسفه. مردله. (منتهی الارب).
، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن:
نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ابوشکور.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
فردوسی.
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی.
اسدی.
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
نااستوار
سست، ناپایدار، بی اعتبار
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
فرهنگ لغت هوشیار
نااستوار
بی اعتبار، بی ثبات، سست، متزلزل، نارسا، نامتمکن، نامحکم، نامعول
متضاد: استوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوار
تصویر استوار
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰)
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در نیروی دریایی خدمت می کند و درجۀ او مطابق درجۀ استوار در نیروی زمینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسازوار
تصویر ناسازوار
ناسازگار، ناموافق، آنکه سازش ندارد
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
خیانت. (دهّار) ، بی اعتباری. سستی. محکم نبودن: نااستواری رأی. نااستواری گره
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشکار. ظاهر. هویدا. پیدا. واضح. صریح. پدیدار. غیرمستقر. ناپوشیده. لائح، عریان. لخت. برهنه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). که مهارت ندارد. نامجرب. بی تجربه. ناشی. که ماهر در کاری نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بی اذن. بی اجازه. بی دستور: وغل علی الشراب، نادستور درآمد بر شرابخواران. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
استوار نیروی دریائی. (لغات فرهنگستان). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود
لغت نامه دهخدا
صواب آنست که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان سرائی و لشکر گزیده تر بر راه سمنگان که میان اسپراین و ارستوار بیرون شود و به نسا تاختنی آوریم هرچه قویتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 480). و در بیهقی چ فیاض ((استوا)) آمده است (ص 473)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
که رستگار نیست. هالک. مقابل رستگار، به معنی ناجی. رجوع به رستگار شود
لغت نامه دهخدا
مخالف، غیرموافق، آنکه سازش ندارد، (ناظم الاطباء)، مخالف، (دهار)، منافی، مانعهالجمع، متباین، مباین، سرکش، آنچه مطیع و رام نباشد، (ناظم الاطباء)، بدخوی، بدسلوک، ناموافق: ناشزه، زن ناسازوار با شوی، (منتهی الارب)، غیرمتناسب، ناموزون، (دانشنامۀ علائی)، مضر، زیان بخش
لغت نامه دهخدا
تصویری از استوار
تصویر استوار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده نشده ظاهرظشکار، لخت برهنه مقابل مستور، ناپوشیده برهنه آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادستور
تصویر نادستور
بی اذن و اجازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستاد
تصویر نااستاد
آنکه درکارش مهارت ندارد نامجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستواری
تصویر نااستواری
سستی بی ثباتی، خیانت مقابل استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسازوار
تصویر ناسازوار
آنکه (آنچه) سازش نکند ناموالف ناموافق: (سخت عظیم و بدخوی بود و تند وناسازگار)، مضرناسالم ناگوار (غذا) : که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتراز قوت ناسازگار. (سعدی لغ)، ناهماهنگ ناموزون، ناشایسته (سخن) ناپسند: سخن چند برگفت ناسازگار از آن بیشه و گور و آن مرغزار. (شا. لغ)، نالایق، آنکه قانع نیست ناخرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناواستوار
تصویر ناواستوار
استوارنیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارستگار
تصویر نارستگار
آنکه رستگار نیست آنکه نجات نیابد مقابل رستگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار
تصویر استوار
((اُ تُ))
محکم، پایدار، سخت، مورد اعتماد، امین، درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نا استوار
تصویر نا استوار
متزلزل
فرهنگ واژه فارسی سره
روسپی، فاحشه، هرجایی، آشکار، فاش، برهنه
متضاد: نجیب، پیدا، 3، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ثباتی، تزلزل، سستی
متضاد: استواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از استوار
تصویر استوار
Steadfast
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непоколебимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
standhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непохитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
niezłomny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
忍耐的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
firme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استوار
تصویر استوار
fermo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی