نامجرب بی تجربه ناشی: برمردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... {مقابل آزموده، امتحان نکرده: مخورآب نا آزموده نخست بدیگردهانی کن آن بازجست. (نظامی)
نامجرب بی تجربه ناشی: برمردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... {مقابل آزموده، امتحان نکرده: مخورآب نا آزموده نخست بدیگردهانی کن آن بازجست. (نظامی)
ناشی. ناورزیده. مقابل آزموده. بی وقوف. بی تجربه. نااستاد. صاحب منتهی الارب آرد: غفل، مطرمذ، ناآزموده کار. ضرع، سست بدن ناآزموده کار. و نیز در معنی کلمات غره. غراره. غمر. (منتهی الارب). نااستاد، ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء)
ناشی. ناورزیده. مقابل آزموده. بی وقوف. بی تجربه. نااستاد. صاحب منتهی الارب آرد: غُفِل، مطرِمذ، ناآزموده کار. ضَرَع، سست بدن ناآزموده کار. و نیز در معنی کلمات غره. غراره. غمر. (منتهی الارب). نااستاد، ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء)
نجات نیافته و خلاص نشده، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، بنده، مقید، غیر معتق، که مختار ومخیر نیست، بد اصل و بد نژاد، (ناظم الاطباء)، نانجیب که اصالت ندارد، کنایه از مرد لئیم بخلاف آزاد مرد که سخی است، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرومایه، سرافکنده
نجات نیافته و خلاص نشده، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، بنده، مقید، غیر معتق، که مختار ومخیر نیست، بد اصل و بد نژاد، (ناظم الاطباء)، نانجیب که اصالت ندارد، کنایه از مرد لئیم بخلاف آزاد مرد که سخی است، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرومایه، سرافکنده
ناخوب. ناپسند. ناپسندیده. منکر. زشت: در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده. (سندبادنامه ص 124). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجایگاه در باب او تقدیم کردن. (سندبادنامه ص 93). به مکافات این کردار نامحمود بلائی بر من و فرزندمن نازل گردد. (سندبادنامه ص 153). و از روی انصاف بر منکرات افعال خاصه آنچه تعلق به اهل و حرم داشته باشد در همه عادات نامحمود است. (جهانگشای جوینی). نیکخواهان ترا عاقبت نیکو باد بدسگالان ترا خاتمت نامحمود. سعدی. ما هیچ چیز از شما مکروه ونامحمود نیافتیم، الا آنک ما همسایگی شما نمیخواهیم. (تاریخ قم ص 255)
ناخوب. ناپسند. ناپسندیده. منکر. زشت: در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده. (سندبادنامه ص 124). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجایگاه در باب او تقدیم کردن. (سندبادنامه ص 93). به مکافات این کردار نامحمود بلائی بر من و فرزندمن نازل گردد. (سندبادنامه ص 153). و از روی انصاف بر منکرات افعال خاصه آنچه تعلق به اهل و حرم داشته باشد در همه عادات نامحمود است. (جهانگشای جوینی). نیکخواهان ترا عاقبت نیکو باد بدسگالان ترا خاتمت نامحمود. سعدی. ما هیچ چیز از شما مکروه ونامحمود نیافتیم، الا آنک ما همسایگی شما نمیخواهیم. (تاریخ قم ص 255)
نیازموده. مقابل آزموده. رجوع به آزموده شود. دور نه چرخ نازموده هنوز سال عمرش دوده نبوده هنوز. خاقانی. ، تحمل نکرده. ندیده: ای پسر نازموده رنج سفر نتوان یافت ره به گنج سفر. شمس العلماء قریب ربانی
نیازموده. مقابل آزموده. رجوع به آزموده شود. دور نه چرخ نازموده هنوز سال عمرش دوده نبوده هنوز. خاقانی. ، تحمل نکرده. ندیده: ای پسر نازموده رنج سفر نتوان یافت ره به گنج سفر. شمس العلماء قریب ربانی
ناشی. نامجرب. مغمّر. غر. غمر. غفل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف: بناآزموده مده دل نخست که لنگ ایستاده نماید درست. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. (گرشاسب نامه ص 159). بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه). هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی). برد بر دل از جور غم بارها که ناآزموده کند کارها. سعدی (بوستان). ، ناآزمودگان، غمر. مغمّر. جمع واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده: مخور آب ناآزموده نخست بدیگر دهانی کن آن بازجست. نظامی. تو گنجی سر به مهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی
ناشی. نامجرب. مُغَمَّر. غِر. غُمِر. غُفِل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف: بناآزموده مده دل نخست که لنگ ایستاده نماید درست. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. (گرشاسب نامه ص 159). بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه). هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی). برد بر دل از جور غم بارها که ناآزموده کند کارها. سعدی (بوستان). ، ناآزمودگان، غُمر. مُغَمَّر. جَمعِ واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده: مخور آب ناآزموده نخست بدیگر دهانی کن آن بازجست. نظامی. تو گنجی سر به مهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی