جدول جو
جدول جو

معنی ناآزمود - جستجوی لغت در جدول جو

ناآزمود
(شَ / شِ/ شُ دَ / دِ)
صورت دیگری است از ناآزموده. رجوع به آزموده و ناآزموده شود
لغت نامه دهخدا
ناآزمود
نامجرب بی تجربه ناشی: برمردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... {مقابل آزموده، امتحان نکرده: مخورآب نا آزموده نخست بدیگردهانی کن آن بازجست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نا آزموده
تصویر نا آزموده
آزموده نشده، کسی که تجربۀ لازم برای انجام کاری را ندارد، بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارناآزمودگی
تصویر کارناآزمودگی
بی تجربه بودن در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامحمود
تصویر نامحمود
ناپسندیده، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
غر. مغمر. (دهار). بی وقوف و بی تجربه و نادان. (ناظم الاطباء). مغتمر. ناشی
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ دَ / دِ)
غراره. (منتهی الارب). عدم تجربه و عدم وقوف. (ناظم الاطباء). بی تجربگی در کار
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْ دَ / دِ)
کارناآزمودگی. بی تجربگی. نامجرب بودن. نداشتن مهارت: غرّه و غراره، ناآزمودگی کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْ دَ / دِ)
ناشی. ناورزیده. مقابل آزموده. بی وقوف. بی تجربه. نااستاد. صاحب منتهی الارب آرد: غفل، مطرمذ، ناآزموده کار. ضرع، سست بدن ناآزموده کار. و نیز در معنی کلمات غره. غراره. غمر. (منتهی الارب). نااستاد، ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْدَ / دِ)
ناشی گری. نااستادی. (ناظم الاطباء). ناآزمودگی. بی تجربگی. نپختگی. ناورزیدگی. عدم مهارت. تازه کاری. بی اطلاعی. بی وقوفی. نداشتن تبحر
لغت نامه دهخدا
نجات نیافته و خلاص نشده، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، بنده، مقید، غیر معتق، که مختار ومخیر نیست، بد اصل و بد نژاد، (ناظم الاطباء)، نانجیب که اصالت ندارد، کنایه از مرد لئیم بخلاف آزاد مرد که سخی است، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرومایه، سرافکنده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناخوب. ناپسند. ناپسندیده. منکر. زشت: در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده. (سندبادنامه ص 124). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجایگاه در باب او تقدیم کردن. (سندبادنامه ص 93). به مکافات این کردار نامحمود بلائی بر من و فرزندمن نازل گردد. (سندبادنامه ص 153). و از روی انصاف بر منکرات افعال خاصه آنچه تعلق به اهل و حرم داشته باشد در همه عادات نامحمود است. (جهانگشای جوینی).
نیکخواهان ترا عاقبت نیکو باد
بدسگالان ترا خاتمت نامحمود.
سعدی.
ما هیچ چیز از شما مکروه ونامحمود نیافتیم، الا آنک ما همسایگی شما نمیخواهیم. (تاریخ قم ص 255)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
نیازموده. مقابل آزموده. رجوع به آزموده شود.
دور نه چرخ نازموده هنوز
سال عمرش دوده نبوده هنوز.
خاقانی.
، تحمل نکرده. ندیده:
ای پسر نازموده رنج سفر
نتوان یافت ره به گنج سفر.
شمس العلماء قریب ربانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مخفف کارآزموده. تجربه دیده. از کار درآمده. مجرب. کارآزمای:
بجوئیم رخشت بیاریم زود
ایا پرهنرمرد کارآزمود.
فردوسی.
و رجوع به کارآزموده شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْ دَ)
غیرقابل آزمایش. که درخور آزمودن نیست، که احتیاج به آزمودن ندارد. رجوع به آزمودنی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْ دَ / دِ)
مقابل آزمودگی. ناآزموده کاری. ناشیگری. ناپختگی. غرّه. غمری. غرارت. بی تجربگی: الغراره. غافل شدن و ناآزمودگی. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دَ / دِ)
ناشی. نامجرب. مغمّر. غر. غمر. غفل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف:
بناآزموده مده دل نخست
که لنگ ایستاده نماید درست.
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی.
(گرشاسب نامه ص 159).
بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه).
هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی).
برد بر دل از جور غم بارها
که ناآزموده کند کارها.
سعدی (بوستان).
، ناآزمودگان، غمر. مغمّر. جمع واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده:
مخور آب ناآزموده نخست
بدیگر دهانی کن آن بازجست.
نظامی.
تو گنجی سر به مهری نابسوده
بد و نیک جهان ناآزموده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامحمود
تصویر نامحمود
بد شگون، زشت ناپسند ناپسندیده زشت ناپسند: (وازاتفاق نامحمود مسعود را درهندقضیه ای صادرشده بودکه اورامجال توقف درخراسان نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازموده
تصویر نازموده
نیازموده، ندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآزاد
تصویر ناآزاد
بنده برده، نجات نیافته، بداصل بد نژاد نانجیب، لئیم مقابل آزد
فرهنگ لغت هوشیار
عدم مساعدت حوادث روزگاربدافتاد: هماز ناآمد کار و بد آمد روزگار. . جمال علی عراقی پیش ازمن بنده آنجارسیده رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآزموده کاری
تصویر ناآزموده کاری
بی تجربگی ناشی گری ناآزمودگی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآزمودگی
تصویر ناآزمودگی
بی تجربگی ناپختگی. یا ناآزمودگی کار. بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
غیرقابل آزمودن، آنچه که احتیاج بامتحان و آزمایش ندارد مقابل آزمودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ناآزمودگی
تصویر کار ناآزمودگی
کار ناآزموده بودن بی تجربه در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآزموده
تصویر ناآزموده
خام، دنیا ندیده، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
بی تجربگی، خامی، ناپختگی، ناشیگری
متضاد: آزمودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عشوه گر، نازآفرین، نازان، نازو، نازنین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربه، بی وقوف، تازه کار، خام، ناشی، نامجرب
متضاد: پخته مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد