جدول جو
جدول جو

معنی نئیمه - جستجوی لغت در جدول جو

نئیمه
ندیده، فرزندنسل چهارم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعیمه
تصویر نعیمه
(دخترانه)
مؤنث نعیم، نعمت، نرم و لطیف،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
(دخترانه)
مؤنث ندیم، همنشین و هم صحبت، به ویژه با بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نیم، نصف چیزی، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم، پوست یا تسمه که از آن بند کارد و شمشیر درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
زن یا دختری که همراه و همنشین ملکه یا دیگر زنان برجسته دربار بود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ / مِ)
پوست خام پیراسته. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از اداه الفضلا). پوست و تاسمۀ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد وامثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). پوست خام پیراسته که از آن بند کارد و شمشیر و جز آن سازند. (ناظم الاطباء). در خراسان ’مشیم’ پوست بز دباغی کرده است. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قصبه ای است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان، در 11هزارگزی شمال غربی آبادان بر کنار شطالعرب در دشت گرمسیری واقع است و 2862 تن جمعیت دارد. آبش از شطالعرب و محصولش خرما است. شغل اهالی زراعت وکارگری شرکت نفت و ماهیگیری است. این قصبه شامل دو قسمت است و قراء کوچک نهر عبدالامام، معمره، مقاطیع، کرت نمانم، خریبه، نهر عجاج، ام الحصفه، بنگ غضبونیه، عباسیه، غضبانیه، بحریه، ام خرنوب، ام القصب جزو آن قصبه منظور شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نفس. سرشت. (آنندراج). نفس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
حریف شراب. همنشین بزرگان. (منتهی الارب). تأنیث ندیم. رجوع به ندیم شود. ج، ندام
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ)
ندیمه. رجوع به ندیمه و ندیم شود، در اصطلاح درباریان، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجستۀ دربار است
لغت نامه دهخدا
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم خام که از آن بند کارد و امثال آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمه
تصویر نایمه
مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
ندیمه در فارسی مونث ندیم همدم مونث ندیم
فرهنگ لغت هوشیار
نصف هر چیز (هر بیت را بدو نیمه باشد که در تحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند)، پارچه ای که بوسیله آن روی خود را پوشند برقع، نصف ار خالق، نصفه آجر یا خشت. یا نیمه پسین. نصف موخر: (نیمه پسین از پیکر گاو) یا نیمه پیشین. نصف مقدم: (نیمه پشین از شکل ثور) یا نیمه دینار. نصف دینار، لب معشوق، بوسه. یا نیمه شب. نصف نصف یک ربع. یا نیمه نیمه نیمه. نصف نصف نصف یک هشتم. یا به دو نیمه شدن نصف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
((نِ مِ))
تسمه، چرم یا پوست که از آن بند کارد و شمشیر و مانند آن سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
((مِ))
نصف هر چیز، پارچه ای که به وسیله آن روی خود را پوشند، برقع، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
((نَ مِ یا مَ))
مؤنث ندیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نصف
فرهنگ واژه فارسی سره
مصاحب، ملازم، همراه، همنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
Half
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
demi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
medio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
połowa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
половина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
половина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
half
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
halb
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
meio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
mezzo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
आधा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
অর্ধেক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
دیکشنری فارسی به کره ای